این برگ همسنجی شدهاست.
از ارتفاع سادهلوحی خود پرت میشوند و میمیرند،
من شبدر چهارپری را میبویم
که روی گور مفاهیم کهنه روئیدهست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود؟
آیا دوباره من از پلههای کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم؟
حس میکنم که وقت گذشتهست
حس میکنم که «لحظه» سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصلهی کاذبیست در میان گیسوان
من و دستهای این غریبهی غمگین