پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشتهٔ الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا مینگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم
بیگمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود

تا لبی بر لب من میلغزد
میکشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا میبوسد
لب سوزندهٔ آن بدخو بود