این برگ همسنجی شدهاست.
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد
اگر از شهد آتشین لب من
جرعهای نوش کرد و شد سرمست
حسرتم نیست زآنکه این لب را
بوسههای نداده بسیار است
باز هم در نگاه خاموشم
قصههای نگفتهای دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنههای نهفتهای دارم
باز هم میتوان به گیسویم
چنگی از روی عشق ومستی زد
باز هم میتوان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد