پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دختر و بهار

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد میبرم به تو
عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا
با هر چه طالبی بخدا میخرم ز تو