بخوانند و داوری کنند/گفتار دوم
گفتار دوم :
خُرده[۱] هایی که به شیعیگری توان گرفت
چنانکه دیدیم شیعیگری نخست یک کوشش سیاسی میبوده سپس کیشی گردیده .اکنون میخواهیم از این کیش به سخن پرداخته خرده های بسیاری که به آن توان گرفت ،هریکی را به کوتاهی یاد کنیم:
نخست :چنانکه گفتیم بنیاد شیعیگری بر آنست که خلیفه بایستی از سوی خدا برگزیده شود نه از سوی مردم. ما می پرسیم :دلیل این سخن چه بوده؟!...
کتاب اسلام قرآن میبود ،آیا در کجای قرآن چنین گفته ای هست؟! .چگونه تواند بود که چنین چیزی باشد و در قرآن یادی از آن نباشد؟!.
از آنسوی رفتار سران اسلام که پس از مرگ پاکمرد عرب فراهم نشستند و به گفتگو پرداختند و نخست ابوبکر و پس از مرگ او عمر و پس از مرگ او عثمان و پس از کشته شدن او علی را به خلافت برداشتند ،این رفتار دلیل روشنی به بیپایی آن سخن میباشد!.
کسانیکه در آنهنگام ناتوانی اسلام پاکدلانه به آن گرویده و در راه پیشرفت آن گزندها دیده و جنگها کرده بودند ،چه باور کردنیست که همانکه پاکمرد عرب مُرد ،همه چیز را کنار گزارند و به دلخواه و هوس یکی را خلیفه گردانند؟!.
شیعیان میگویند» :همگی از دین بازگشتند مگر سه تن»[۲]. ولی آیا این سخن باور کردنیست؟! .چه بوده که همگی بیکبار از دین بازگردند؟! .گرفتم که ابوبکر و عمر خلافت میخواستند و به آن هوس از دین روگردانیده اند، دیگران را چسودی در میان میبوده؟! .این شیوه شیعیانست که در راه پیشرفت سخن خود از «دروغ» باز نایستند.
آنگاه ما نامه امام علی بن ابیطالب را که به معاویه نوشته است آوردیم .در آنجا میگوید: » مردم به من دست دادند بدانسان که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند» .به خـلافت خود دلیل این را می آورد و هیچ نمی نویسد» :خدا مرا برگزیده بود» یا «پیغمبر آگاهی داده بود» .در آن نامه آشکاره میگوید: »برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار راست[۳] که هرکه را برگزیدند و امام نامیدند خشنودی خدا در آن خواهد بود» .نمی دانم این گفته آن امام کجا و آن سخن شیعیان کجاست؟!.
ملایان دلیل آورده میگویند» :خلیفه بایستی گناه نکرده باشد ،دلیرترین و داناترین و برترین مردمان باشد ،و چنین کسی جز با برگزیدن خدا نتواند بود».
میگویم» :شما اینرا از کجا میگویید؟! .اگر این سخن راست بودی بایستی بنیادگزار اسلام گوید ،نه اینکه شما به دلخواه به بافندگی پردازید.
از دلیلهایی که در این باره یاد میکنند ،یکی داستان غدیر خم و دیگری داستان کاغذ و خامه خواستن پیغمبر اسلام در دم مرگش میباشد و چون مرا در این باره داستان هست و گفتگویی رفته بهتر میدانم همان را در اینجا بازگویم:
در دیماه سال ۱۳۲۱برای دیدار یاران قزوین با آقای واعظپور ،سفری به آن شهر کردیم .در یکی از نشستها در خانه آقای نصری ،آقای پاکروان چنین آغاز سخن کردند:
«کسانی از علما و دیگران چون شنیده بودند شما خواهید آمد ،با من میگفتند با او مباحثه هایی داریم .من پاسخ دادم آقای کسروی مباحثه نمی کند ولی اگر چیزهایی پرسیدند پاسخ دهد .گفتند پس خواهشمندیم این پرسشهای ما را برسانید و پاسخ خواهید .ایشان که از سنیها هواداری میکنند آیا به داستان غدیر خم چه پاسخ میدهند؟ .در آن روز پیغمبر علی را به خلافت برگزیده گفت» :من کنت مولاه فهذا علی مولاه» .همچنین به داستان خامه و کاغذ خواستن پیغمبر و جلوگیری کردن عمر چه میگویند؟ .پیغمبر در بستر مرگ خواست امام علی بن ابیطالب را به خلافت برگزیند که جایی برای کشاکش دیگران باز نماند .این بود گفت» :ائتونی بقلم و قرطاس اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابداً»[۴].
عمر چون داستان را فهمید نگذاشت و چنین گفت» :ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب اﷲ» .[۵] به پیغمبر نسبت هذیان گویی داد .من نیک میدانم که شما اینها را از دین نمی شمارید و راستی هم دین اینگونه گفتگوها نیست .ولی چون اینها در دلهای مردم جا گرفته و هر زمانیکه نام دین به میان می آید بیدرنگ به یاد این سخنان میافتند و میپرسند و ما تا به اینها پاسخی ندهیم دست بردار نخواهند بود ،از اینرو من پرسشهای آنان را رسانیدم که شما پاسخهایی بدهید».
این سخنانی بود که آقای پاکروان گفتند .چون در نشست جز از یاران کسان دیگری نیز میبودند به پاسخ پرداخته گفتم :بسیار راستست که این گفتگوها از دین نیست .در هزار و سیصد سال پیش از این ،کشاکشهایی درباره خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته ،امروز از گفتگوهای آنان چه سودی تواند بود؟!.
اینها نه تنها دین نیست ،خود بی دینیست .راستی را دین برای آنست که مردمان چندین[۶] بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و به داستانهای هزار و سیصد سال پیش پردازند و در میان مردگان کشاکش اندازند. کسانیکه اینها را از دین میشمارند معنی دین را ندانسته اند.
دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است .دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا به ایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی با هم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دهی ویرانه نماند و زمینی بی بهره نباشد .دین آنست که امروز توانگران ایران سرمایه های خود را در راه کشیدن جویها و پدید آوردن چشمه ها و آباد گردانیدن دیه ها بکار اندازند که هم این ویرانیها از میان برخیزد و هم هزاران و صد هزاران خاندانهای گرسنه و بینوا از بدبختی رها گردند .دین اینست .از اینست که خدا خشنود خواهد بود .گفتگو از کشاکش علی و ابوبکر چیست که خدا آن را خوش دارد و به کسی به این نام مزدی دهد؟! .اینها را میگویم تا این آقایان نیز بدانند و معنی درست دین را دریابند.
از آنسوی این نیز راستست که این سخنان در دلهای ایرانیان جا گرفته و ما تا در پیرامون آنها سخن نرانیم از دلهاشان بیرون نخواهند کرد .اینست من نیز به پرسشهای آنها پاسخ میگویم:
اما داستان «غـدیر خـم» ،بسیار شگفت است که ملایان معنی این جمله را نمیدانند .مگر آنان کتابهای فقه را نمی خوانند که «ولاﺀ» خود یک «بابی» از بابهای فقه میباشد؟! این یک وصیت خاندانیست .پیغمبر را با کسانی رشته «ولاﺀ» در میان میبوده و اینست میگوید» :من با کسانیکه «ولاﺀ» میداشتم علی در این زمینه جانشین من خواهد بود» .آخر در کجا «مولی» به معنی خلیفه است؟!.
از این گذشته اگر خواست پیغمبر برگماردن «خلیفه» بودی ،بایستی نخست در این زمینه سخن راند که باید برگزیدن و گماردن خلیفه از سوی خدا باشد نه از سوی مردم ،پس از آنکه این زمینه را روشن گردانید با یک زبان آشکاری بگوید» :اینک نخستین خلیفه من علیست که خدا او را برگزیده» .داستانی به آن بزرگی را چه معنی میداشت که با یک جمله ناروشن و کوتاهی برساند و آن جمله را بگوید و بگذرد و به چیزهای دیگری پردازد.
از اینها هم گذشته ،مگر یاران پیغمبـر که سالها با وی بسر برده و در راه او جانبازیها کرده بودند ،زبان او را نمی فهمیدند؟! .یا دلبستگی آنان به پیغمبر و دستورهای او کمتر از شیعیان قزوین میبوده؟! .این چه باور کردنیست که پیغمبر علی را خلیفه گرداند و یارانش آنرا ناشنیده گیرند و به گرد سر ابوبکر درآیند؟! پس چرا با دیگر دستورهای پیغمبر این کار را نکردند؟!.
اما داستان مرگ پیغمبر و جلوگیری عمر .من نمی دانم این داستان تا چه اندازه راست است و آیا رخ داده یا نه ،در این باره جستجویی نکرده ام .لیکن اگر راستست رفتار عمر بسیار بجا بوده .این دلیل است که عمر معنی اسلام را بهتر از دیگران میدانسته .دلیلست که آن مرد یک باور بسیار استوار به خدا و اسلام میداشته .اینکه ایراد میگیرند که به پیغمبر «نسبت هذیان» داده راست نیست .گفته است» :ان الرجل لیهجر»» .هجر» به معنی سرسام است نه به معنی هذیان .هذیان از کمی خرد برخیزد ولی سرسام نتیجه بیماری باشد .عمر گفته :این مرد سرسام میگوید ،و این گفته به پیغمبر برنخواهد خورد .زیرا یک پیغمبری چنانکه بیمار گردد ،لاغر شود ،رنگش زردی گیرد ،همچنان سرسام گوید .سرسام دنباله بیماری باشد و به کسی نخواهد برخورد .اگر برانگیختگان از این چیزها برکنار بودندی بایستی پیش از همه از بیماری برکنار باشند و هیچگاه بیمار نگردند .یک پیغمبری که بیمار شده سرسام نیز تواند گفت و جای شگفتی نیست.
از آنسوی شما میگویید :پیغمبر بیسواد میبود و نوشتن و خواندن نمی توانست پس چگونه خامه و کاغذ میخواسته که چیزی نویسد؟! از این گذشته چگونه در بیست و سه سال زمان پیغمبری خود درباره جانشین گفتنی را نگفته بوده که می خواسته در بستر مرگ بگوید؟! .چگونه داستان به این بزرگی را با بی پروایی گذرانیده بوده؟!. از اینهم میگذریم ،مگر شما جدایی میانه سخنان راهنمایانه و پیغمبرانه یک برانگیخته با دیگر سخنانش نمیگزارید؟!. مگر پیغمبر اسلام هرچه گفتی و هر زمان که گفتی «فره» (وحی) بودی؟! .شما می بینید که پیغمبر اسلام خود جدایی میانه سخنانش می گزارده و آنچه را که بنام «فره» میبوده از قرآن می گردانیده.
در این باره نیز اگر سخنی از راه فره داشتی ،بایستی از قرآن باشد نه آنکه در بستر مرگ یک سخنانی گوید.
گذشته از همه اینها از کجا که خواست پیغمبر نوشتن چیزی درباره جانشین میبوده؟! .و آنگاه از کجا که میخواسته علی را به جانشینی برگزیند؟! .به اینها چه دلیل هست؟!.
پس از همه اینها باز میگویم :چشد که دلبستگی شیعیان قزوین به اسلام و دستورهای پیغمبر اسلام بیشتر از دلبستگی یاران پیغمبر گردید؟! .آن مردانی که در راه پیغمبر و دین او از جان گذشته و آنهمه گزندها دیده بودند، چشد که به اندازه ملایان شکم پرست ایران به دستورهای پیغمبر ارج نمی گزاردند؟!.
چشد که عمر به گفته شما ،آن توهین را به پیغمبر کرد و کسی به او ایراد نگرفت؟!.
فردا که آقای پاکروان اینها را گفته بودند یکی چنین پاسخ داده بوده» :راستست که پیغمبر بیسواد میبوده ولی میخواست خامه و کاغذ بیاورند که او بگوید و دیگری بنویسد».
شب دیگر که باز گفتگو میرفت و آقای پاکروان این پاسخ را یاد کردند ،گفتم پیغمبر اسلام بهاﺀ اﷲ نمی بود که عربی نداند و در دست آن زبان درماند .پیغمبر توانستی هر خواستی را که داشتی به آسانی به زبان آورد .اگر خواستش این بودی که دیگران نویسند گفتی» :ائتونی بقلم و قرطاس املی علیکم [۷]«...و نگفتنی» :اکتب لکم» .این دو تا از هم جداست.
شگفتر آن بود که یکی در همان نشست سخن آغاز کرد و چنین گفت» :پیغمبر چون میدانست که اگر در زمان زندگانی خود خلافت امیرالمؤمنین را آشکار گرداند کسانی نخواهند پذیرفت و در میانه دو سخنی و پراکندگی پدید خواهد آمد ،از اینرو آنرا نگه میداشت که در آخرین ساعت زندگانی«...
یکی از باشندگان سخن او را بریده و خودش آن را بدینسان به پایان رسانید» :دو سخنی را به میان اندازد و در برود».
از این گفته همگی خندیدیم و دیگر به پاسخی نیاز نیامد.
تا اینجاست داستان .شگفتر آنکه برخی از ملایان این داستان را که در مهنامه پرچم نوشته بودیم خوانده اند ،و بجای آنکه به خود آیند و بدانند تا چه اندازه گمراه و نادانند آخرین تیر خود را به کمان گزارده چنین میگویند: «پس چرا امیرالمؤمنین همیشه از غصب حق خود شکایت میکرد؟! «.میگویم :آنچه ما میدانیم امام علی بن ابیطالب به چنان کاری برنخاسته است .این تواند بود که او خود را شاینده تر از ابوبکر و عمر میدانسته و در دل خود گله مند میبوده (و خطبه شقشقیه نیز اگر از آن امام بوده بیش از این اندازه را نمی رساند) ،ولی اینکه آن دو خلیفه را «غاصب» بداند و با آنان دشمنی کند یا در برابر ایستد ،هرگز نبوده است و نتوانستنی بود .با اینحال اگر دلیلی بدست آید و دانسته شود که او بدانسان که گفته شیعیانست خود را برگزیده خدا برای خلافت میدانسته و بکارهایی میکوشیده ،ما او را نیز همچون دیگران گمراه شمارده بزرگش نخواهیم گرفت .ما او را دوست میداریم نه برای اینکه نامش علی میبوده یا دامادی پیغمبر را میداشته ،بلکه برای اینکه مردی سراپا پاکی میبوده و گردن به خواهش های تنی نمی گزارده است.
این یک گستاخی بزرگی از شیعیانست که برای پیشرفت سیاست خود چنین کارهایی را از آن امام پاک بازگفته اند. گستاخی بزرگی از ایشانست که به چنین دروغهایی برخاسته اند.
دوم :اگر چنین انگاریم که در اسلام بایستی خلیفه از سوی خدا برگزیده شود ،در آنحال بایستی این برگزیده خدا خود را به مردم نشاندهد و دلیلهای خود را بازگوید و از هر راه بکوشد تا به خلافت رسیده رشته کارها را بدست گیرد و توده های مسلمان را راه برد و کشورهای اسلامی را از دشمنان نگاهدارد.
خلافت برای این کارها میبوده و بی این کارها معنایی نمی داشته .اینکه کسی در خانه نشیند و خود را نهانی خلیفه خواند و دسته کمی را بسر خود گرد آورده به آنان هم سپارد که به کسی نگویید و «تقیه» کنید ،چیزیست که من نمی دانم چه نامی به روی آن گزارم .بهرحال این کار جز پراکندگی به میان مسلمانان انداختن و از نیروی ایشان کاستن نتیجه ای نمی داده و نتوانستی داد.
خواهند گفت :گناه مردم بوده که خلیفه خدا را نمی پذیرفتند .میگویم :خلیفه خدایی بایستی بکوشد و خود را به مردم بپذیراند .بایستی با گمراهان آن رفتار را کند که پیغمبر کرده و آنان را به راه آورده بود .آنگاه خلیفه خدایی که خود را پنهان دارد و گاهی نیز بیکبار انکار کند گناه مردم در نپذیرفتن او چه میبوده است؟!...
شگفتست که از یازده تن امام که بوده اند کسی جز امام علی بن ابیطالب خلافت نکرده و کسی جز حسین بن علی به طلب آن نکوشیده .از بازمانده حسن بن علی کسیست که به خلافت رسید و آنرا نگه نداشت .علی بن الحسین چندان گوشه گیر و آسایش خواه و چندان گریزان از این کار میبود که چون در سال ۶۳هجری مردم مدینه به یزید شوریدند او خود را کنار کشیده از شهر بیرون رفت و به یزید نامه نوشته از همدستی با مردم بیزاری جست. سپس چون یزید مْرد و کسان بسیاری در راه خلافت میکوشیدند او نه تنها نکوشید ،مختار که در کوفه به کوشش برخاسته بود چون فرستاده به نزد وی فرستاد و پرگ[۸] خواست که مردم را به خلافت او بخواند نپذیرفت و مختار ناچار شده مردم را به محمد حنفیه خواند .از محمد الباقر من جز گوشه نشینی سراغ نمی دارم .جعفرالصادق را گفتم که خلافت را میخواست ولی به هیچ کوششی در آن کار برنخواسته از ترس جان بیکبار آنرا نهان میداشت. پسر او موسی الکاظم گذشته از آنکه همچون پدرش آرزوی خلافت را بسیار نهان میداشت دستگیر هم شد و بیست و هفت سال در زندان بسر برد .پسر او علی الرضا را ،مأمون ولیعهد گردانید و با اینحال به خلافت نرسید .دیگران جز خانه نشینی و خوشگذرانی کاری نداشتند .آیا اینست معنی برگزیده شدن برای خلافت؟!.
سوم :این گفته ها که «خدا ما را از آب و گل والاتری آفریده» یا «خدا جهان را به پاس هستی ما پدید آورده» یا «کارهای شما هر روز به ما نشان داده شود» و مانندهای اینها که در کتابهای شیعی فراوانست ،آیا چه دلیلی همراه داشته؟!.
کسیکه به چنین سخنانی برمیخاسته آیا نبایستی دلیل یاد کند؟! .آیا به چنین دعوی هایی بی دلیل برخاستن راه لافگویی را به روی فریبکاران و هوسبازان باز کردن نمی بوده؟! .مثلا بهاﺀ اﷲ که دعوی خدایی کرده آیا نتوان گفت که مایه گستاخیش اینگونه سخنان میبوده؟!...
از آنسوی آیا آن امامان چه جدایی با مردم میداشته اند؟! ...آیا نه آنست که هر یکی همچون دیگران ناخواهان به این جهان آمده و ناخواهان میرفته و همچون دیگران خورده و خوابیده و بیمار گردیده و آسیب دیده و هیچگونه برتری در میان نبوده؟! ...با اینحال آن گزافه ها سرودن چه معنایی داشته؟!...
در جاییکه بنیادگزار اسلام با آن جایگاه و با آن برگزیدگیش ،خود را یکتن همچون دیگران میخوانده به بازماندگان او چه میرسیده که به چنین سخنانی زبان گشایند؟!...
این سخنان گذشته از آنکه دروغست گستاخی با خدا میبوده .ما نیک نمی دانیم این سخنان کدام یکی از خود آنان سر زده و کدام یکی را پیروان ساخته و به ایشان بسته اند ،بهرحال چنین دعویهایی را جز بیدینی و خداناشناسی نتوانیم شمرد.
ما یکی از هوده هایی که از دین میخواهیم آنست که مردمان معنی جهان و زندگانی را نیک شناخته بدانند که خدا همگی را یکسان آفریده و تنها در سایه نیکوکاریست که یکی را به دیگران برتری تواند بود .یکی از هوده هایی که میخواهیم آنست که کسی به چنین لافهای ناسزا نتواند برخاست و مردمان به چنان گزافه هایی نتوانند گروید .به اینگونه لافهایی برخاستن و یا آنها را پذیرفتن جز بیدینی نتواند بود.
چهارم :شیعیان با آن باورهایی که درباره امامانشان میداشته اند آنان را در پهلوی برانگیختگان نشانیده ،بلکه بالاتر از آنان گردانیده اند .زیرا در نزد آنان امام برگزیده خدا میبوده ،همه دانشها را میدانسته ،همه زبانها را میشناخته ،از ناپیدا آگاه میشده ، هرکسی میبایسته ازو فرمان برد ،آسمان و زمین با هستی او آرام میگرفته ،معنی قرآن و دین را کسی جز آنان نمی دانسته .با این ستایشها که از امام میکنند او را بالاتر از برانگیختگان میگردانند .ما میپرسیم :دلیل این باورها چیست؟! ...پس چرا از چنین امامانی در قرآن یادی نشده بود؟!...
بسیار شگفتست که پیغمبر اسلام آشکاره میگفته» :من از ناپیدا آگاه نیستم»[۹]، اینان میگویند امامانشان آگاه میبوده اند و داستانها از ناپیدا دانی آنان می آورند.
بسیار شگفتست که پیغمبر اسلام از نتوانستنی (معجزه) ناتوانی مینموده[۱۰].
ولی اینان از امامانشان نتوانستنی ها یاد میکنند و داستانهای بسیار می نویسند.
شگفتر از همه آنکه در سالهای آخر که دانشهای اروپایی در شرق شناخته گردیده کسانی از ملایان چنین میگویند که امامانشان همه آنها را میدانسته اند و این دانشها در حدیثها هست .برخی از آنان جمله هایی را از این حدیث و آن حدیث گرفته و آغاز و انجامش را انداخته با زور معنی هایی در می آورند و آنها را به رخ دانشمندان میکشند و من نمی دانم به این کار ایشان چه نامی دهم.
در همان حدیثها هزارها سخن ،درباره آسمان و زمین و ابر و باران و ستاره و زمین لرزه و دیگر مانندهای اینها، از زبان امامانشان آورده اند و شما چون نیک نگرید ،بیشتر آنها بی ارجتر از افسانه های پیره زنانه است» :آدم چون از بهشت به زمین افتاد جبرئیل کمی گندم از بهشت برایش آورد که بکارد و گرسنه نماند .از آن گندم آنچه آدم کاشت گندم درآمد و آنچه حوا کاشت جو درآمد».
«اهل شام پرسیدند از جزر و مد .پاسخ داد فرشته ایست بنام رومان گماشته شده به دریاها .چون پایش را به دریا گزارد بالا آید و چون بیرون آورد پایین رود»» .پرسیدم زمین برچه چیز است؟ گفت بر ماهی .پرسیدم ماهی بر چیست؟ گفت بر آب .گفتم آب بر چیست؟ گفت بر سنگ .گفتم سنگ بر چیست؟ گفت بر شاخ گاومیش.«...[۱۱] آیا اینهاست دانشهای گذشته و آینده؟! .آیا شرم آور نیست که کسانی به اینگونه سخنان بنازند و آنها را به رخ دانشمندان کشند؟! ...آیا شرم آور نیست که بگویند امامان ما این دانشها را میدانستند؟!.
ما آشکاره می بینیم امامان هیچیکی از آن ستایشها را که گفته شده نمی داشته اند .اگر امام علی بن ابیطالب را به کنار گزاریم ،بازمانده مردانی بوده اند همچون دیگران .مثلا همان جعفر بن محمد پسرش اسماعیل را به جانشینی خود برگزید .ولی اسماعیل پیش از خود او مْرد .آیا چه دلیلی بهتر از این که آینده را نمی دانسته است.
آری در این باره داستانی هست و آن اینکه در کتابهاشان مینویسند :چون اسماعیل مْرد پدرش چنین گفت: «خدا از گُزیر[۱۲] خود درباره اسماعیل بازگشت»[۱۳]. ولی همین داستان در خور گفتگوست .این سخن معنایش آنست که خدا که اسماعیل را به جانشینی از پدرش برگزیده بود پشیمان گردیده و آنرا زودتر از جهان برده .آیا چنین سخنی درباره خدا گستاخی نیست؟! .آیا این نشان خداناشناسی گوینده اش نمی باشد؟!.
خوانندگان میدانند که ما درباره برانگیخته (یا به گفته اینان :پیغمبر) بِچه سخنانی برخاسته ،چگونه این زمینه را روشن گردانیده ایم .در زمانی که دانشها تکان سختی به جهان داده و پیروان مادیگری که انبوه دانشمندانند ،نه تنها به برانگیختگان؛ به خدا نیز باوری نمیدارند ما روشن گردانیده ایم که برانگیختگی با دانشها ناسازگار نیست بلکه خود رازی از رازهای سپهر است.
همچنان خوانندگان میدانند که ما برای بنیادگزار اسلام چه جایگاهی باز کرده ،به آن پاکمرد چه پاسی میگزاریم.
ولی اینکه در پی او یکدسته امامانی بوده اند و اینان نیز نیروهای خدایی داشته برگزیدگان خدا میبوده اند، بیکبار بی دلیلست و در خور پذیرفتن نمی باشد.
اینکه ما بنیادگزار اسلام را به برانگیختگی ستوده به رخ جهانیان میکشیم زورگویی نیست .بلکه دلیلها برایش می آوریم :به هنگامیکه جهانیان گمراه میبوده اند ،آن پاکمرد برخاسته و با بت پرستی و دیگر نادانیها به نبرد پرداخته ،خردها را به تکان آورده ،یک شاهراهی برای زندگی باز کرده .در سایه این کارهاست که ما او را برانگیخته خدا دانسته به روی جهانیانش میکشیم.
اما درباره آن امامان ،نخست ـ باید پرسید :پس از پیغمبر چه نیازی به آنان میبوده؟! مگر پیغمبر کار خود را ناانجام گزارده بوده که اینان به انجام رسانند؟! .دوم ـ کارهایی که از آنان سرزده کدامست که ما آنها را به روی جهان کشیم؟! ...کدام گمراهی را از پیش برداشته اند؟! ...کدام تکانی را پدید آورده اند؟! ..کدام برگزیدگی یا برتری را از خود نشان داده اند؟!...
آری محمد بن علی و جعفربن محمد ،پدر و پسر در «فقه» دانشی داشته اند .ولی آن دانش در مالک و ابوحنیفه و شافعی و احمد بن حنبل نیز بوده است.
پنجم :شیعیان آن امامان را گرداننده جهان میشمارند» .چهارده معصوم» همه کاره دستگاه خدایند و در گردانیدن جهان یاوران او میباشند.
از خود آن امامان سخنانی در این زمینه ،در کتابها آورده شده که اگرچه نتوان دانست کدامها گفته ایشانست و کدامها را دیگران افزوده اند ولی رویهمرفته پیداست که سرچشمه از خودشان بوده .هرچه هست باور انبوه شیعیان به همینست و در سختیها به آنان رو می آورند و گشایش کار میخواهند .امامان بمانند که خویشاوندان آنان را ـ از «حضرت عباس» و «جناب علی اکبر» و «زینب» و «ام کلثوم» و «سکینه» و دیگران ـ دست اندرکارهای جهان و یاوران خدا می پندارند .بلکه در اندیشه شیعیان هر گنبدی گره از کار تواند گشاد و هر سقاخانه ای «مراد» تواند داد. این همه گنبدها که از بزرگ و کوچک برپاست جز برای اینکار نیست .روند و در بر آنها ایستند و گشایش کار خواهند ،آهن پاره ها را با دست گیرند و تکان دهند و نیازمندیهای خود را از آنها طلبند.
این سخنان در همه جا بر سر زبانهاست» :توسل به ائمه کن»» .دست به دامن امام حسین بزن»» .اگر نجات میخواهی در این در است».
اکنون در تهران بیش از چند هزار گداست و اینان کوچه ها را میگردند و در جلو درها میایستند و پیاپی به زبان می آورند» :حضرت عباس دردت دوا کند»» ،امام حسین ذلیلت نکند»» ،امام بیمار به بستر بیماری نیندازدت» ،«امام غریب قرضهایت ادا کند» ،و مردم به پاس همین گفته ها نان و پول به ایشان میدهند.
پارسال در تهران مرد پاشکسته لنگی شال سبز برسر بسته گدایی میکرد و همه دعاهایش از امامزاده داود میبود: »امامزاده داود مرادت دهد ،امامزاده داود قرضت ادا کند .«...در چند فرسنگی تهران در یک دیه ناپاکیزه ای گنبدی بنام امامزاده داود هست که همه ساله تابستان تهرانیان رو به آنجا آورند و گوسفندها کشند و «مرادها» خواهند. بتازگی که در تهران نماینده برای مجلس برگزیده میشد ،یک مرد فریبکاری نوشته ای چاپ کرده و پراکنده بود که چون به نمایندگی برگزیده شود از ماهانه های خود راه امامزاده داود را شوسه خواهد گردانید.
اکنون میباید پرسید :آیا مردمی با این باورها گمراه نیستند؟! ...چه گمراهی بالاتر از این که مردگان هیچکاره را همکار خدا شناسند؟! ...میباید پرسید :چه دلیلی هست که امامانتان یاوران خدایند؟! .شما خدا را چه دانسته اید که نیازمند یاورش میشمارید؟!...
اکنون اگر از ملایان بپرسیم ،نخست خواهند گفت :آری آنان امام میبودند ،خدا ایشان را از «نور» آفریده بود. سپس که ایراد گیریم و دلیل خواهیم و درمانند ،این بار چنین خواهند گفت» :اینها عقیده عوام است» .این شیوه ایشانست که نخست درباره گمراهیهای خود به گفتگو درآیند و به چَخِش[۱۴] پردازند و چون درماندند بیکبار بازگشته گناه را به گردن «عوام» اندازند.
ولی ما میدانیم که این باورها از کتابها سرچشمه گرفته .بلکه چنانکه گفتیم «حدیثها» در این باره هست.[۱۵]
بهرحال رهنمای «عوام» ملایانند و این باورهای بیدینانه را آنان یاد داده اند و اکنون هم میدهند .همین امروز اگر کسی بیمار باشد و نزد ملایی نام پزشک برد ،درزمان[۱۶] خواهد گفت» :طبیب چیست؟! .شفای خود را از ائمه طاهرین بخواه!».
ششم :برگزیده پنداشتن شیعیان و از آب و گِل والاتری نشاندادن ایشان ،خود ایراد جداگانه ایست .سران شیعه که خود را از گوهر والاتری پنداشته اند ،شیعیان را از بازمانده آن آب و گل وانموده اند.[۱۷] کسیکه شیعی میگردد و «ولایت علی» را میپذیرد از آنست که گوهر پاکی میدارد و آنکه نمی پذیرد از آنست که گوهرش ناپاک میباشد .شیعیان گروه برگزیده ای هستند و در آن جهان یکسره به بهشت خواهند رفت.
این سخنان چندان نابجا بوده که برخی از خود شیعیان زبان به ایراد گشاده اند .ما در کتابهاشان می بینیم که صفوان جمال که خود یکی از شیعیان میبوده به بنیادگزار شیعیگری خرده گرفته و چنین گفته» :شما میگویید شیعیان ما در بهشت خواهند بود در حالیکه میان شیعیان گروههایی هستند که گناهکارند و به هر بدی میپردازند» و او به سخن معنی دیگر داده و چنین پاسخ گفته که :شیعی از جهان نرود مگر آنکه به بیماری افتد و یا گرفتار زن بد رفتار و همسایه دْژکردار[۱۸] گردد و اینها کفاره گناهان او باشد و اگر اینها نبود جان کندنش دشوار باشد تا از جهان بیگناه رود». صفوان دوباره خرده گرفته و گفته» :پس ستمهایی که به مردم میکنند و پولهای ایشان میخورند چه خواهد بود؟!» .پاسخ داده» :چون حساب مردم روز رستاخیز با ماست اینها را نیز از «خمس» پذیرفته او را از وامداری بیرون خواهیم آورد«.[۱۹]
در برخی کتابها این را به زمینه دیگری انداخته چنین گفته اند :روز رستاخیز که به کارنامه های مردم یکایک رسیدگی خواهند کرد آنچه گناه شیعیانست به گردن سنیان گزارده و آنچه کرفه[۲۰] سنیانست به شیعیان داده اینان را به بهشت و آنان را به دوزخ خواهند فرستاد.
این گفته ها از یکسو مردم را فریفتن و آنان را از راه بردن ،و از یکسو با خدا گستاخی نمودن و دستگاه او را آبدارخانه خود پنداشتن میبوده که راستی را گناه بسیار بزرگیست .به گفته قرآن» :ستمگرین مردم کسیست که به خدا دروغ بندد».[۲۱]
اینکه خدا گروهی را از آب و گل والاتری آفریده از هر راه که بسنجید دروغ آشکاریست .اینکه خدا گروهی را ویژه خود گردانیده از بدیهای آنان چشم پوشد و پاداشهای گزاف دهد سخن سراپا زیانیست .این گفته ها ریشه اسلام را برانداختن و رنجهای پاکمرد عرب را بیهوده گردانیدن بوده است.
هفتم :آن بارگاهها که در مشهد و قم و عبدالعظیم و بغداد و سامره و کربلا و نجف و دیگر شهرهاست و شیعیان به زیارت روند خود جداگانه داستانیست.
زن ایرانی به زیارت کربلا میرود
این به آنان بر میخورد که ما این بارگاهها را بت میخوانیم .چه باید کرد که راستی همینست .هر چیزی که جز خدا بپرستند و دست اندر کارهای جهانش دانند ،بت باشد.
گفتگو میانه خداپرستی و بت پرستی بر سر آنست که آیا جز خدا کسی را در این جهان دستی هست؟! .خداپرستی میگوید :نیست .بت پرستی میگوید :هست . آنگاه خداپرستی (یا بهتر گویم :دین) میگوید :خدا این جهان را از روی آیینی میگرداند و هر کاری در این جهان راهی میدارد که جز از آن راه نتواند بود :کسی که بیمار است باید پی درمان باشد ،کسی اگر بی چیز است باید بکاری یا پیشه ای پردازد و چیزدار گردد ،کسی اگر خشنودی خدا را میخواهد باید به نیکوکاری کوشد ،همچنین در دیگر کارها .گفتگو بر سر اینهاست نه بر سر آنکه تندیسه های چوبین و آهنین پرستند یا گنبدهای سیمین و زرین .اگر مردمان یک کس زنده ای را دست اندر کارهای خدا شمارند و از او بهبود بیمار یا گشایش کار یا مانند آن خواهند نیز بت خواهد بود اگر چه آدمی زنده میباشد.
شگفت آنکه درباره این زیارت رفتن «حدیثها» از پیشوایانشان میدارند :هرکس به زیارت رود همه گناهانش آمرزیده شود ،بهشت به او بایا گردد ،به هر گامی کاخی از زر و سیم و بلور برایش سازند ،صد حوری بنامش نویسند ...از بس سرگرم سیاست بوده اند از گفتن هیچ گزافه ای باز نایستاده اند.
یکی نپرسیده :رفتن بدیدن بارگاهی چیست و چسودی دارد که خدا این پادشها را دهد؟! ...آخر پاداش در برابر یک کار سودمند تواند بود ،به یک کار بیهوده ای پاداش از خدا چه سزاست؟! .گفتن چنین دروغهایی بنام خدا ،آیا نشان خدا نشناسی نیست؟! ...آیا گفتن» :هرکه حسین را در کربلا زیارت کند خدا را در عرش زیارت کرده»[۲۳] با خدا گستاخی و بیفرهنگی نیست؟!.
شگفتر اینکه از آن بارگاهها نتوانستنی (معجزه) نیز چشم دارند و داستانها پدید آورند :فلان کور را بینا گردانید ،بهمان بیمار را تندرست ساخت ،فلان دشمن را کشت ،بهمان بدخواه را سنگ گردانید.
شاهی که بضربت دو انگشت | از معجزه ابن قیس را کشت |
بنیادگزار اسلام با آن جایگاه والایی که میداشت و با آن کار خدایی که پیش میبرد ،چون جهودان و ترسایان فشار آورده نتوانستنی میخواستند در پاسخشان میگفت :من نتوانم .قرآن پر از اینگونه پاسخهاست .ولی نوادگان هیچکاره او در زندگی نتوانستنی میکرده اند بجای خود ،که پس از مرگشان نیز میکنند . افسوس از این نادانی!.
اگر تاریخ را نگریم تاکنون بارها در پیرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و هزاران کسان کشته شده اند و هیچ کاری از آنها دیده نشده (و نبایستی دیده شود) .در زمان شاه عباس در سال ) ۹۸۸قمری؛ویراینده) که عبدالمؤمن خان اُزبک با جنگ و خونریزی به مشهد دست یافت ،انبوه مردم از ملایان و سیدها و دیگران به «آستانه مقدسه» پناه برده چنین میدانستند که از کشتار خواهند رهید .ولی ازبکان با شمشیرهای آخته[۲۴] به درون درآمدند و دست به کشتار گشادند و به کسی دریغ نگفته زنده نگزاردند .در عالم آرا مینویسد» :از صحیح القولی استماع رفت که میر محمد حسین مشهور به میر بالای سر که از سادات مشهد مقدس و در صلاح و تقوی و عبادت درجه عالی داشت و همیشه در بالای سر ضریح مبارک به نماز و طاعت و تلاوت قیام نموده کمتر از آن مقام شریف حرکت کردی ،در آنروز هولناک به دستور معتاد در بالای سر نشسته به تلاوت مشغول بود .یکی از ازبکان از خدا بی خبر دست در کمر او زده بیرون میکشید .میر بیچاره از هول جان و کشاکش و اضطراب دست بر پنجره ضریح مبارک زده محکم گرفت، ازبک دیگری شمشیری انداخته قطع ید او نمود و دستش در محجر مانده او را کشیدند و پاره پاره کردند».
در همان مشهد از اینگونه داستانها بسیار رخ داده :در سال ) ۱۳۲۴قمری؛ویراینده) که جنبش مشروطه در میان میبود در مشهد گروهی از طلبه ها و دیگران از کمی نان به شورش برخاستند و در صحن گرد آمدند و حاجی محمد حسن نامی که نان و گوشت شهر را در «کونترات» میداشت ،تفنگچی بسر آنان فرستاد و چهل تن در همان صحن کشته شده از میان رفتند.
در سال )۱۳۳۰قمری؛ویراینده) که سید محمد یزدی با گروهی در صحن بستی نشسته ،بازگشتن محمد علی میرزا را میخواستند ،روسیان برای پراکندن ایشان توپ و شصت تیر به آنجا بستند و سالداتها[۲۵] به درون رفته کسانی را کشتند و سید محمد را گرفته بیرون کشیدند .جاهای گلوله توپ در گنبد تا چند سال نمایان میبود.
آخرین داستان کشتار زمان رضا شاه است که گروه انبوهی در آنجا گرد آمده از دستور دولت درباره شاپو و رو باز کردن زنان سر پیچیدند و چون دولت سپاه فرستاد ،چنانکه میگویند چند هزار تن کشته شده از میان رفتند.
در کربلا بارها کشتار و تاراج سختی رو داده و بارها آن صندوقها را شکسته و کنده اند:
در سال ) ۸۵۸قمری؛ویراینده) مولا علی پسر سید محمد مشعشع به آنجا دست یافت و تاراج و کشتار سختی کرد و کسان بسیاری را بند کرده با خود برد.
در سال )۱۲۱۶قمری؛ویراینده) چون وهابیان به آهنگ تاراج و کشتار به عراق تاخته بودند ،در روز عاشورا به آن شهر ریخته در شهر و در پیرامون بارگاهها به کشتار پرداختند و به خانه ها درآمده ،دست به زنان و دختران یازیدند[۲۶] و بچگان شیر خوار را سر بریدند و صندوقها را شکستند و گورها را کندند و در چند ساعت نزدیک به هفت هزار تن را از مجتهدان و سادات و دیگران کشته ،بارگاهها را تاراج کرده ،فیروزانه بازگشتند.
بار دیگر در سال ) ۱۲۶۰قمری؛ویراینده) نجیب پاشا والی بغداد لشگر بسر آن شهر آورد که با توپ و تفنگ آنجا را بگشادند و سه ساعت بکشتار پرداخته ،نه هزار تن را به خاک انداختند .در ناسخ التواریخ مینویسد» :در بقعه سید الشهداﺀ و حضرت عباس نهرها از خون ناس براندند و در این دو بقعه مبارکه اسب و شتر بستند و هر مال و خزانه که در آن بلد یافتند به غارت برگرفته و الواحی که در روضه مطهره بود خرد و در هم شکستند« .در کتابی مینویسد :از سردابی که در زیر رواق عباس علیه السلام است بیش از سیصد تن کشته بیرون آمد.
در نجف در همان سال ) ۸۵۸قمری؛ویراینده) مولا علی پسر سید محمد مشعشع دست به آنجا یافت و بارگاه را ویران گردانید و سپاهیانش چوب صندوق را در پختن خوراک بکار بردند.
یکی نمی پرسد :پس چرا در این خونریزی ها معجزه ای از آن گنبدها دیده نشده؟!... آیا بیشرمی نیست که با این داستانهای تاریخی شما هر زمان دروغ دیگری درباره معجزه ساخته بیرون ریزید؟!...
شگفتست که وهابیان در آن تاخت خود به عراق ،نخست آهنگ نجف کردند .ولی چون این شهر باروی استوار میداشت ،دست یافتن نتوانستند و آنجا را گزارده آهنگ کربلا کردند و به آن کشتار و تاراج پرداختند. شیعیان از همان داستان نجف عنوانی بدست آورده «معجزه ای» ساختند» .یکی از صلحا» در خواب امیر المؤمنین را دید که کفهای دستش سیاه شده و چگونگی را پرسید .پاسخ داد» :پس آن توپها را از شهر که باز میگردانید؟!».
ببینید اندازه نادانی را .بجای آنکه ببینند که نجف چون بارو میداشت از آسیب دور ماند ،و کربلا چون نمیداشت آن آسیب را یافت ،و از همینجا پی به آمیغها برده بدانند که در این جهان هر کاری جز از راهش نتواند بود و از آن گورها و گنبدها هوده ای نتواند برخاست ،بدانسان کوردرونی نشانداده دروغی به آن رسوایی ساخته بیرون داده اند.
اکنون سخن در آنست که اگر درباره همین زیارت با ملایان و دیگران به گفتگو پردازیم ،نخست ایستادگی خواهند نمود و به پاسخ خواهند برخاست و سپس که درماندند یک سنگر پس نشسته چنین خواهند گفت» :ما امامان را خدا نمی دانیم .آنان در نزد خدا ارجمندند و ما به آنان توسل میکنیم (میانجی میگردانیم )«...
میگویم :بت پرستی جز همین نیست .بت پرستان قریش نیز ،در برابر بنیادگزار اسلام همین بهانه را آورده میگفتند» :ما به اینها بندگی میکنیم که به خدا نزدیکتر شویم»[۲۷] .یا میگفتند» :اینها میانجی های مایند .»[۲۸] میباید گفت: «بت پرستان همگی یک گروهند و بهانه هاشان همیشه یکیست».
چون اینرا هم شنیدند باز یک سنگر پس نشسته چنین خواهند گفت» :بالاخره آنها بزرگان مایند ،مگر شما بسر خاک بزرگانتان نمیروید؟!» بدینسان در یک نشست چند رنگی به کیش خود خواهند داد.
میگویم :آری آنها بزرگان شمایند .بنیادگزاران کیشتان بوده اند .ولی این در کجای جهانست که برای بزرگی، گنبدهای زرین و سیمین افرازند و آن دستگاه را چینند و از صدها فرسنگ بدیدنش رفته به آن کارها پردازند؟!...
آنگاه مگر ما از کتابهای شما و از زیارتنامه هاتان آگاه نیستیم و نمیدانیم که چه ستایشهای گزافه آمیز از مردگان هیچکاره میکنید؟! ...نمیدانیم که آن مردگان را یاوران خدا و گرداننده جهان میشناسید؟!.
هشتم :داستان گریه و زاری به کشتگان کربلا ،ایراد بزرگ دیگری میباشد .یک داستان بایستی رخ ندهد. پس از آنکه رخ داده ،از گریستن چسود تواند بود؟! ...یک داستانی را عنوان کردن و بزمهای سوگواری برپا گردانیدن ،گریستن و گریانیدن با خرد چه میسازد؟!...
اینکه گفته اند» :هرکه بگرید و بگریاند و خود را گریان وانماید بهشت بُرو بایا گردد» بایستی پرسید :چرا؟!... گریستن یا گریانیدن چیست که خدا به آنها چنین پاداش بزرگی دهد؟! ...آنگاه شما این سخن را از کجا میگویید؟! ...شما را به خدا چه راهی بوده؟! ...ای بیخردان مگر خدا اسکندر ماکدونی است که یک هفستیونی را دوست دارد و چون او مْرد ،مردم را چند ماه به سوگواری وا دارد؟!.
حسین بن علی به طلب خلافت برخاست و نتوانست و کاری از پیش نبرد .لیکن مردانگی بسیار ستوده ای از خود نشان داد ،و آن اینکه زبونی ننموده کشته شدن خود و فرزندان و یارانش را ،از گردن گزاردن به یزید و ابن زیاد بهتر دانسته ،مردانه پافشاری کرد و خود و پیروانش کشته گردیدند.
این کار او بسیار ستوده بوده .ولی هرچه بوده بوده .هزار و سیصد سال گریستن چه معنی دارد؟! ...به آن نمایشهای بسیار بیخردانه محرم و صفر چه توان گفت؟!...
کشته قاسم و حجله دامادی او
این داستانهای زیارت و گریه با آن حدیثهاشان از راه دیگری نیز در خور ایراد است .اینها ریشه دین را کندن و آنرا از میان بردنست .در جاییکه با یک زیارت همه گناهان آمرزیده شود و با یک گریه بهشت بایا گردد ،کسی چرا از خوشیهای سزا و ناسزا باز ایستد؟! ...چرا فلان حاجی آزمند انبارداری نکند؟! ...چرا بهمان ستمگر خونها نریزد؟!... چرا آزمندان به پول اندوزی نکوشند؟! ...چرا مردان دنبال زنان بیگانه نیفتند؟! ...سران شیعه در آن کوششهای سیاسی خود پروای هیچی نکرده هرچه خواسته گفته و هرچه خواسته کرده اند .ولی ما آیا میتوانیم چشم از کارهای سرا پا زیان ایشان پوشیم؟!... نهم :درباره آن جهان سخنان بسیاری در کتابهای شیعی هست .به این جهان بس نکرده از آن جهان میدان دیگری برای گزافه بافیهای خود باز کرده اند :روز رستاخیز خدا به داوری نشسته پیغمبران از اینسو و آنسو رده[۲۹] خواهند بست .علی «لواﺀ الحمد» را که پرچمش از مشرق تا مغرب و بلندیش هزار ساله راهست بدست خواهد گرفت ،امامان به شیعیان هوادار در آمده میانجیگری خواهند کرد .گناههای اینان را به سنیان داده ثوابهای ایشان را به اینان خواهند داد .آنان را به دوزخ و اینان را به بهشت روانه خواهند گردانید» .حوض کوثر» در دست علی بوده و او آب جز به شیعیان نخواهد داد .در آن گرمای سوزان دلهای سنیان کباب شده و آبی نخواهند یافت.
از این گزافه های سیاسی چندان بافته اند که اگر گرد آورده شود کتابی بزرگ باشد .سخن ما در اینجا درباره میانجیگری است .این یک پایه ای از کیش شیعیست .حسین بن علی کشته نشده مگر برای آنکه روز رستاخیز به شیعیان هوادار درآید و گناههای ایشان را بیامرزاند .روز «اَلَست»[۳۰] پیمانی میانه او با خدا بسته شده که حسین در راه خدا از جان و داراک[۳۱] و فرزندان درگذرد و خدا نیز روز رستاخیز «شفاعت» او را درباره شیعه بپذیرد. آن پنداری را که مسیحیان درباره مسیح و کشته شدنش میدارند و کشته شدن او را «کفاره» گناهان فرزندان آدم میشناسند شیعیان همان پندار را درباره حسین و کشته شدنش میدارند ،و بیگمان از مسیحیان گرفته اند.
عروس قاسم
بهرحال این یکی از ایرادهای آن کیشست .اینان خدا را همچون یکی از پادشاهان خودکامه تاریخ پنداشته اند، و اینست برایش «گرامی داشتگانی» بسیجیده[۳۲] یاورانی آماده گردانیده اند .این سخن بارها از ملایان شنیده شده» :این پادشاهان که وزیرانی دارند خدا نباید داشته باشد؟! .«...از همینجا به اندازه نادانی و خداناشناسی این گروه پی توان برد.
یکی بگوید :ای بیخردان خدا کجا و پادشاهان خودکامه کجا؟! ...بگوید :میانجیگری جز در برابر نادانی یا خشمرانی نتواند بود .یک پادشاهی که به جان و داراک مردم چیره میبوده و چه بسا که با یک خشم ،آتش به هستی مردی میزده ،و چه بسا که بیگناهی را گناهکار شناخته و فرمان کشتنش میداده ،در دستگاه چنین پادشاهی کسانی میبایسته که در چنان پیشامدهایی به پای پادشاه افتند و با چاپلوسیها خشم او را فرو نشانده گرفتار بیگناه را رها گردانند .میانجیگری در چنین دستگاهی میسزیده .در دستگاه سراپا دادگری و راستی چه نیاز به میانجی باشد؟! ...من از شما میپرسم آیا در دادگاه و دیگر اداره های قانونی میانجیگری تواند بود؟!...
دهم :نفرین و دشنام درباره یاران پیغمبر که آنرا «تبری» نامیده اند پایه دیگری از کیش شیعیست و این خود زشتکاری ننگ آوری میباشد .بی هیچ شُوندی با مردگان دشمنی نمودن و دروغها بستن و به دشنام و نفرین برخاستن جز نشان تیره درونی گروهی نتواند بود.
چنانکه گفتیم این کار ناستوده از پیش از زمان جعفر بن محمد آغازیده بوده .ولی از زمان این امام رویه رسمی به خود گرفته و به سختی افزوده .مرا شگفت افتاده که زید بن علی در برابر رافضیان از صدیق و فاروق[۳۳] هواداری کند و آن پاسخ پاکدلانه و مردانه را دهد ،و برادر زاده او بدینسان نفت به آتش رافضیان ریزد و آنان را در رفتار زشتشان هرچه گستاختر گرداند.
کتابهای شیعی پر از جمله های نفرین و دشنام است .خواجه نصیر ،آن مرد بیدین شکم پرست که گاهی باطنی میبوده و گاهی شیعی میگردیده» ،لعنت نامه ای» ساخته .بسیاری از ملایان کتاب «در کفر شیخین» نوشته اند.
به گمان شیعه اگر عمر و ابوبکر علی را از خلافت باز نداشتندی و خلافت در خاندان او مانده جعفر بن محمد و دیگران بهره از آن یافتندی ،در جهان هیچ بدی رخ ندادی .اینست همه گناهان به گردن آن دو تن میباشد .برخی از این اندازه هم گذشته چنین پنداشته اند که همه گناهان پیش از آن زمان نیز به گردن آنانست.
روز رستاخیز که قابیل را درباره کشتن برادرش هابیل به بازپرس خواهند کشید ،او دلیلها خواهد آورد که شُوند آن برادرکشی نیز عمر و ابوبکر بوده اند .گناه آن نیز به گردن اینان خواهد بود.
اینها سخنانیست که ملایان نوشته و گفته و در دلهای مردم عامی جا داده اند .بی شوند نبوده که مسلمانان «رافضی» را بیرون از اسلام شمارده خونش را میریخته اند .بی شوند نبوده که امامان به پیروان خود دستور «تقیه» میداده اند.
چنانکه گفتیم یکی از کارهای شاه اسماعیل رواج دادن شیعیگری در ایران میبود .این شاه که دلش پر از کینه سنیان میبود ،شیوه زشت دشنام و نفرین را نیز به رواج گزاشت .از زمان ایشان درویشانی بنام «تبرایی» پیدا شدند که به جلو اسب فلان وزیر و بهمان امیر افتادندی و نامهای سران اسلام را یکایک برده ،نفرین و دشنام گویان[۳۴]؛ گام برداشتندی .اسماعیل میرزا نواده آن شاه ،زشتی این کار را دریافته خواست جلو گیرد .ولی شیعیگری تا آن زمان در ایران ریشه دوانیده و داستان «تبری» در دلهای تیره ملایان و درویشان و پیروانشان جا برای خود باز کرده بود و کوششهای اسماعیل میرزا هوده ای نداد.
سپس در زمان نادرشاه یکرشته کوششهای بهتر و بزرگتری رفت .آن شاه غیرتمند آسودگی ایران را ،بی برانداختن آن زشتکاری ،نشدنی میشمرد و از اینرو از یکسو با عثمانیان به گفتگو پرداخته پیشنهادها میکرد و از یکسو در ایران به برانداختن آن زشتکاری میکوشید و بارها از ملایان سنی و شیعی نشستها برپا میگردانید .ولی این کوششها نیز نا انجام ماند و آن شاه غیرتمند کشته شده آرزوهای خود را به گور برد.
در زمان زندیان و قاجاریان ملایان میدان بازی میداشتند و این زشتکاری همچنان در میان میبود .تا پیش از زمان مشروطه همه ساله در ربیع الاول ملاها و سیدها و طلبه ها پیش افتاده به یکرشته بازیچه های دْژخویانه پستی برخاستندی .درویشان تبرایی که گفتیم بازماندگانشان در تبریز و دیگر شهرها میبودند و بنام «لعنتچی» در کوچه ها و بازارها گردیده زبان بکار انداختندی و از این و از آن پول گرفتندی .این یکی از نیکیهای جنبش مشروطه بود که آن زشتکاریها را از شهرهای ایران برانداخت.
چنانکه گفتیم همین زشتکاری مایه ریخته شدن ملیونها خون گردیده ،شُوند برافتادن هزارها خاندان شده ،به شومی آن صد هزاران دختران و زنان ایران به دست ازبکان و ترکمانان و عثمانیان افتاده که به کنیزی نگه داشته و یا در بازارهای بخارا و خیوه و استانبول و صوفیا و بلگراد فروخته اند .در زمان نادرشاه چند هزار تن از این زنان در گرفتاری میبودند و آن شاه بیش از همه به آزاد گردانیدن ایشان میکوشید.
این هم گفتیم که داستانهایی که در کتابهای شیعی ،درباره کشاکش امام علی بن ابیطالب با ابوبکر و عمر، نوشته اند همه دروغ و همه ساخته است .خدا روی سیاست را سیاه گرداناد!...
ابوبکر را یاران پیغمبر به خلافت برگزیده بودند و پس از او نیز عمر را برگزیدند .این دو تن از برگزیدگان یاران پیغمبر بوده اند .پس از عمر نیز عثمان را برگزیدند .ولی از اینمرد در پایان کار بدیهایی رخ نمود و یکدسته از مسلمانان به او بشوریدند و چنانکه در تاریخها نوشته شده او را کشتند .این سزای او بوده.
اینکه یاران پیغمبر نخست بار علی را به خلافت برنگزیده اند شُوندش را در کتابها نوشته اند . علی در آنهنگام جوان میبود[۳۵] و با همه ستودگیهایی که میداشت ابوبکر به خلافت شاینده تر ازو میبود ،بویژه با خونهایی که علی در راه اسلام ریخته و دشمنی خود را در دلهای بسیاری جایگزین گردانیده بود .بهرحال برنگزیدن او از روی بدخواهی نبوده و کشاکشی در آن باره رخ نداده است.
داستان رفتن عمر به در خانه علی و گزاردن او دختر پیغمبر را در میان در و دیوار که با آن آب و تاب سروده میشود ،از ریشه دروغ است .میگویند :دختر پیغمبر «محسن» نام بچه ای را «سقط» کرد .یکی نمیپرسد :ای بیخردان بچه زاییده نشده بنام چه نیازی میداشت؟! ...که دانسته بود آن بچه پسر است تا نام «محسن» به او گزارد؟!...
کوتاه سخن :ابوبکر و عمر مردان ارجداری میبوده اند .ما چنانکه ستودگیهای علی را بدیده گرفته[۳۶] پاسش میداریم و بزرگش میشماریم ،همچنان باید ستودگیهای این دو تن و دیگران را نیز بدیده گیریم و پاسشان داریم. این شیوه شیعیگری بهترین نمونه از آلودگی آن میباشد.
یازدهم :داستان «تقیه» یکی دیگر از ایرادهاست .شیعیگری اگر سیاستی میبوده بایستی به آشکار افتد و همه مردم آنرا بدانند .اگر هم چندی در آغاز کار به نهان ماندن نیاز میبوده ،نبایستی برای همیشه در نهان ماند .اگر دین و راهنمایی میبوده ،باز بایستی به آشکار افتد تا مردم آنرا بدانند و بهره جویند.
جای بسیار افسوس است که کسانی مردم را از یکسو به باورهای گزاف و بیپا وا دارند و به بدزبانی به پیشروان اسلام برانگیزند و آنگاه دستور دهند که کیش خود را نهان دارید و به کسی باز ننمایید .جای بسیار افسوس است که چنان کنند و چنین باشند .شگفتر آنکه سران شیعه «تقیه» را یک بایای همیشگی به شیعیان شمارده دستور داده اند که تا پیدایش امام ناپیدا کسی آن را به کنار نگزارد[۳۷] ،و این میرساند که به پیشرفت شیعیگری و اینکه روزی رسد و شاهانی برخیزند و آن را با شمشیر رواج دهند ،امید نمی داشته اند و چنان پیشرفتی را نمی خواسته اند.
«تقیه» یا نهان داشتن کیش ،گذشته از آنکه خود گونه ای از فریبکاری و دروغگوییست همیشه با فریبکاریها و دروغگوییهای دیگری توأم بوده است .در این باره داستانهایی هست که یاد نکردنش بهتر میباشد و من برای آنکه زشتی این رفتار و بدیهایی را که با آن توأم تواند بود برسانم ،داستان پایین را می آورم:
«قصص العلما» که کتابیست بارها چاپ یافته ،نویسنده آن میرزا محمد تنکابنی در ستایش از استاد خود سید ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط) که یکی از مجتهدان بزرگ کربلا در زمان محمد شاه میبوده چنین مینویسد:[۳۸]
و آن جناب حاکم کربلا را که دین تسنن داشت شیعه نمود .تفصیل این مقال اینکه :پاشاه بغداد پس از محاصره و قتال ،شهر کربلا را به تصرف درآورد و رشید بیک نامی را که مذهب عامه داشت حاکم کربلا نمود. استاد با حاکم در کمال محبت و ملاطفت برآمد و هر وقت که حاکم بر استاد وارد میشد ،آن جناب به دست مبارک مِروَحِه و بادزن برمیداشت و حاکم را باد میزد و او را مشایعت و استقبال میکرد تا کار بجایی رسید و علقه محبت و مؤانست از طرفین بنحوی انجامید که حاکم اغلب اوقات در خدمت آن بزرگوار مشرف میشد و شبها را بعد از خوابیدن مردم می آمد و تا نصف شب در خدمت استاد میبود .پس صحبت آنان در سر مذهب در آمد .چون حاکم عامی بود ،استاد بقدر عقل او در حقیقت مذهب سخن میراند و هر شب شَطری از فساد مذهب سنیان و حقیقت مذهب شیعیان صحبت میداشت تا اینکه حاکم را مایل به مذهب تشیع دید .پس بر او استدلال کرد که «علی» چنانکه از کلمات جمع کثیر از عامه و آیات الهیه و اخبار نبویه بر می آید ،افضل از جمیع صحابه بود و تو به عقل خود رجوع کن اگر یکی از تلامذه مرا در مقابل من ،در مقام مقابله نگهداری و مرا خانه نشین و دست کوتاه لا فعل قبیح است. کنی ،آیا عمل حسن و زیبا کرده و یا فعل قبیح و زشت از تو صادر شده .حاکم گفت :البته عقلاً فعل قبیح است. آنجناب فرمود که خلافت ابوبکر در نزد عامه به نَص نیست بلکه به بیعت و اختیار و اجماع است .پس اصحاب ،علی را که افضل و اعلم و ازهد و اتقی و اشجع و اسخی و اعبد و اسبق در اسلام بود و اقرب به رسول خدا ،او را در زوایای خفا مهجور و خانه نشین کنند و ابوبکر را که به منزله تلامذه او بود به جای پیغمبر بنشانند ،فعل قبیح و زشت نموده اند .پس آن حاکم از استماع این دلیل و سایر دلایل و مطاعن شیعه گشت .لیکن استاد میفرمود که از هر جهت مذهب تشیع اختیار کرد لیکن من لعن خلفا را به او تلقین ننمودم و از شدت تقیه که استاد را بود ،این مطلب را به او آشکار نساخت .مجملا این حکایت شیوع یافت تا اینکه وشات و ساعین به پاشاه این کیفیات را رسانیده پاشاه بغداد آن حاکم را معزول ساخت و حاکم دیگر فرستاد .میان حاکم ثانی و استاد مراوده و مواده نشد و آن حاکم نیز به جهت عمل حاکم سابق با استاد چندان آمیزش نداشت تا کار بجایی رسید که استاد در نزد او هیچ نمی رفت .از قضایای اتفاقیه ، روزی یکی از شیعیان در بازار با کسی منازعه کرد .آن شیعه خلیفه ثانی را لعن کرد .یکی از ملازمان حاکم استماع نمود او را گرفته به نزد حاکم برده ،حاکم حکم به حبس او کرد که او را به بغداد فرستاده باشد تا پاشاه او را سیاست کند .پس کسان آن شیعه آگاه شدند و به خدمت استاد رسیدند و کیفیت واقعه را معروض داشتند .آنجناب فرمود که امروز شما همانقدر به او برسانید که اگر خود حاکم او را بخواهد و سؤال کند چرا لعن کردی ،او در جواب بگوید که ما خلیفه را مطاع میدانیم و هرگز لعن نمیکنیم ،بلکه مراد عمر بن سعد است که قاتل امام حسین علیه السلام است .پس کسان آن شخص در محبس به او القاﺀ این مطلب کردند .چون صباح شد استاد بعد از نماز صبح و بعد از طلوع آفتاب عباﺀ خود را بر سر انداخت و به جانب یکی از کوچه های جانب خیمه گاه روان شد و نگذاشت که کسی به همراه او رود .چون به منزل حاکم رسید که آن غرفه بود که به جانب کوچه و راه عبور درش باز بود ،حاکم خود نشسته و به جانب کوچه و عبور عابرین نظاره داشت .استاد عبا را به دوش انداخت و خواست از آنجا بگذرد و چنان وا نمود که به جایی دیگر میرود .حاکم سبقت در سلام کرده و عرض کرد بالا بفرمایید و قهوه و غلیان صرف بفرمایید .آن جناب اجابت کرد و نشست بعد از صرف تحیات ،حاکم عرض کرد که دیروز کسی را از اهل ملت شما آوردند که بر خلیفه ثانی سَب کرده بود ،او را محبوس ساختیم که به نزد پاشاه بفرستیم تا او را سیاست کند .استاد فرمود چنین چیزی واقع نشده زیرا که ما خلیفه ثانی را خوب و صاحب رسول خدا و پدر همخوابه او میدانیم و سب او را حرام میدانیم و عوام شیعه ما را تقلید می نمایند .این دعوی افتراﺀ و بهتان است .حاکم عرض کرد بعضی شهادت دادند که این عبارت را ازو شنیدند .استاد در جواب گفت که استماع این کلام از آن شخص عوام ،اگر راست باشد البته عمر بن سعد را قصد کرده که قاتل فرزند پیغمبر و کشنده میوه دل حیدر و ظالم شبل زهراﺀ ازهر است . اکنون آن شخص را احضار کنید و این مطلب را مشافهه از او استعلام کرده باشید .حاکم حکم به احضار آن محبوس گرفتار نمود .پس از حضور ،حاکم از تفصیل آن امر استفسار نمود .آنمرد در جواب گفت که من عمر بن سعد را که قاتل ریحانه خاتم پیغمبران و سید جوانان اهل جنان است لعنت کرده ام و ما خلیفه ثانی را لعن نمی کنیم و لعن او را علما حرام میدانند و ما تقلید ایشان را می نماییم .حاکم گفت :الحمدﷲ که ازین شبهه بیرون آمدیم و خون مسلمانی بی تقصیر ریخته نشد .استاد فرمود که من به شما آنچه اصل واقعه و صدق بود گفتم .پس حاکم به اطلاق آن مرد فرمان داد و درین واقعه استاد مصداق یکی از مضامین آیه شریفه «من احیا نفسا فقد احیا الناس جمیعا» واقع شد.
دوازدهم :یک ایراد بسیار بزرگی به شیعیگری ،ناپاسداریست که با قرآن نموده ،آن را بسیار خوار داشته اند. پیشروان شیعه چند بد رفتاری بزرگی با قرآن کرده اند:
۱ـ قرآن که کتابی برای خواندن و فهمیدن و رستگار گردیدن میبوده ،اینان گفته اند معنای آنرا جز امامان ندانند و بدینسان آن کتاب را از هُنایش[۳۹]، بلکه از ارج انداخته اند .علمای شیعه قرآن را «ظنی الدلاله «[۴۰] دانسته «احادیث» را به آن برتری دهند.
۲ـ گزارش (یا به گفته خودشان :تأویل) را از باطنیان یاد گرفته و بیشتری از آیه های قرآن را از معنیهای آشکار خود بیرون برده اند.
تو گفتیی قرآن دیوان شاعری می بوده که هرچه آیه های نوید و پاداش است دربارهٔ امامان خود ،و هرچه آیه های بیم و کیفر است دربارهٔ ابوبکر و عمر و دیگران شمرده اند .بجای آنکه از قرآن پیروی نمایند و رستگار گردند ،آنرا افزاری برای پیش بردن گمراهیهای خود ساخته اند.
۳ـ برخی از ایشان در گستاخی گام بالاتر گزارده ،واژه ها یا جمله هایی که با خواستشان سازنده است به آیه های قرآن افزوده[۴۱] و دو سوره جداگانه نیز یکی بنام «سوره النورین» و دیگری بنام «سوره الولایه» ساخته اند ،و بنام اینکه در قرآن میبوده و ابوبکر و عمر و عثمان انداخته اند قرآن دیگری پدید آورده اند.
شگفتر آنکه گفته اند» :این قرآن درست ،در نزد صاحب الامر است که چون ظهور کرد با خود خواهد آورد« و با اینحال دانسته نیست از کجا نسخه اش به دست اینها افتاده.
هرچه هست چنین قرآنی در میان شیعیان بوده و هست که چون نسخه ای از آن به دست کشیشان پروتستان افتاده که درباره اش سخنها رانده اند و مهنامه «جهان اسلام»[۴۲] انگلیسی پیکره آن دو سوره جداگانه را به چاپ رسانیده ،ما نیز یکی را برداشته ایم و در اینجا به چاپ میرسانیم.
یکی از دو سوره که به قرآن افزوده اند
سیزدهم :در داستان امام ناپیدا سخن فراوانی هست و ایرادهای بسیاری توان گرفت:
۱ـ چگونه تواند بود که یکی را فرزندی زاییده شود و کسی آگاه نگردد؟! .چگونه تواند بود که پنج سال گذرد و شناخته نشود؟! .مگر حسن العسگری در سامرا در میان مردم نمی زیسته؟! .مگر کسی به خانه او آمد و شد نمی کرده؟! .آیا با گفته عثمان بن سعید چنین چیزی را باور توان کرد؟!.
آنگاه نهفتگی چه رازی میداشته؟! .اگر نهفته نبودی چه گزندی دیدی؟! .میگویند :از دشمنان خود میترسید .میگویم :پس چرا پدرانش نترسیده بودند؟! .آنگاه گروهی که «تقیه» توانند کرد و باورهای خود را از دیگران پوشیده توانند داشت چه جای ترسی برای ایشان بازماند؟!.
۲ـ امام اگر پیشواست باید در میان مردم باشد و آنان را راه برد .امام ناپیدا چه معنی تواند داشت؟! .پاسخ داده میگویند» :امام ناپیدا همچون خورشید در پشت ابر است» .میگویم :مثل بسیار غلطیست .خورشید در پشت ابر زمان کمی ماند و بیرون آید ،آنگاه خورشید در پشت ابر روشناییش و گرمایش پیداست .از آن امامتان چیزی جز نام پیدا نمی باشد.
۳ـ هزار سال زندگی باور کردنی نیست .میگویند» :از قدرت خدا چه بعید است؟! «.میگویم همین پاسخ نمونه ای از ناآگاهی شما از معنی دین است .شما اگر معنی دین را دانستیدی ،این دانستیدی که خدا برای کارهای خود آیینی گزارده است و هیچگاه آن آیین را دیگر نگرداند .دانستیدی که این را همان خدا گزارده است که کسی بیش از صد و بیست سال و صد و چهل سال زنده نماند و نتواند ماند.
میگویند :در قرآن گفته» :نوح نهصد و پنجاه سال در میان مردم خود ماند» پس به آن چه پاسخ میدهید؟!. میگویم :آن خود جای ایراد است .اینگونه چیزها در قرآن از «متشابهات» آن میباشد و باید به حال خود بماند و گفتگویی از آنها نرود.
۴ـ خدا را چه نیازی بوده است که کسی را از هزار سال پیش نگاهدارد و در بیابانها بگرداند تا روزی او را بیرون آورد و با دستش جهان را نیک گرداند؟! .مگر خدا نتوانستی او را در زمانیکه بیرون خواهد آمد به جهان آورد و بکار انگیزد؟! .اینکه مردم چیزی را اندوخته برای آینده نگاهدارند در سایه نیاز و ناتوانی است) .مثلا بادمجان چون در زمستان نباشد و مردم نتوانند داشت از تابستان اندوخته کرده نگاهش دارند) .آیا درباره خدا چه نیاز و ناتوانی توان پنداشت؟!.
۵ـ مهدیگری جز افسانه ای نیست .اینکه کسی برخیزد و با یکرشته کارهای بیرون از آیین (خارق العاده) جهان را به نیکی آورد جز سَمَردی[۴۳] نمی باشد .دوباره میگویم :خدا این جهان را از روی آیینی میگرداند و آن آیین هیچگاه دیگر نشود.
آری خدا راهنمایانی برانگیزد و با دست آنان به مردمان راه نماید .ولی هیچگاه بکارهای بیرون از آیین نیاز نباشد .خدا هر زمان که خواست یکی را از میان مردمان برگزیند و پرده از جلو بینش او برداشته به آمیغها بینایش گرداند و آن برگزیده یا برانگیخته به کوشش پرداخته با گمراهیها نبرد آغازد و با گفتن آمیغها خردها را به تکان آورد و در سایه کوشش و پافشاری خردمندان و پاکدلان را پشتیبان خود گرداند و با بیخردان و ناپاکان در افتاده از میان بردارد .اینست آیین خدا .اینست آنچه تاکنون بوده و پس از این هم خواهد بود .مهدیگری بدانسان که گفته میشود هیچگاه نتواند بود.
میگویند :چنین باوری در کیشهای دیگر نیز هست :جهودان مسیح را می بیوسند ،عیسویان به فرود آمدن عیسی از آسمان امیدمندند ،زردشتیان چشم براه شاه بهرامند.
میگویم :چه خوش دلیلی پیدا کرده اید؟! .آیا شناخته بودن یک افسانه در میان این گروه و آن گروه نشان راستی آن باشد؟!.
میگویند :پیغمبر از مهدی آگاهی داده .میگویم :پیغمبر که آشکاره میگفت» :من ناپیدا ندانم»[۴۴] چگونه از آینده آگاهی داده است؟! .چرا داستان به این شگفتی و بزرگی در قرآن نیامده است؟!.
۶ـ چنانکه گفتیم شیعیان مهدیگری را که گرفته اند آنرا در سادگی نگزارده چیزهایی از خود به آن افزوده اند :پیش از مهدی «دُجالی» بیرون خواهد آمد ،آفتاب از مغرب سر خواهد زد ،آوازی از آسمان شنیده خواهد شد ،یاران امام با «طی الارض» به نزد او خواهند شتافت ...اینها همه گزافه است ،همه بیرون از آیین خداست.
اینکه گفته اند :خون حسین را خواهد گرفت ،بنی امیه یا بنی عباس را خواهد کشت ،اینها نشانست که جز سودجوییهای سیاسی در میان نبوده و به این نوید میخواسته اند پیروان را از نومیدی باز دارند و از پراکنده شدن جلو گیرند.
اکنون که نه بنی امیه مانده و نه بنی عباس ،دانسته نیست مهدی چه کسانی را خواهد کشت و آیا به این نویدها که آشکاره دروغ درآمده چه باید گفت؟!.
۷ـ در کتابهای شیعه در پشت سر این گزافه ها ،یک گزافه شگفتر دیگری دیده میشود :مهدی چون کار خود را کرد و زمانش به پایان آمد ،با دست زن ریشداری کشته گردد .پس ازو امامان یکایک به جهان بازگشته به فرمانروایی و کامرانی خواهند پرداخت و یاران و دشمنان هریکی نیز زنده خواهند شد .هر امامی دشمنان خود را کشته و کینه جسته و با یاران خود آسوده روز خواهد گزاشت.
ببینید در گزافه بافی تا کجا پیش رفته اند! ببینید با دستگاه آفـرش بِچه ریشخندهایی برخاسته اند! ببینید با خدا چه گستاخیها کرده اند!.
امامان از جهان سیر نشده اند و آتش کینه در دلهاشان فرو ننشسته .باز خواهند گشت که بکام دل فرمانرانند و از دشمنان کینه جسته آتش دلهای خود را فرو نشانند .رویتان سیاه بادا ای دروغگویان .یکی نپرسیده :اینها را از کجا میگویید؟! .آخر چه دلیلی میدارید؟!.
از همین افسانه مهدی تاکنون صد آشوب برپا گردیده و یک نمونه از آنها آشوب بابیگری بوده .یک سید شیرازی به هوس مهدیگری افتاده و آوازی برآورده و مردم چون چشم براه میبوده اند یکدسته گرد او را گرفته اند، و آن بی مایه به عربی بافیهای خنک و بی معنایی پرداخته و پس از کشاکش ها و خونریزیها که خود او یکی از کشته شدگان بوده ،اکنون نتیجه آنست که گروهی بنام بهایی یا ازلی که در تیره مغزی و گمراهی بالاتر از شیعیانند پدید آمده اند و با صد بدی زندگی بسر میبرند .این یکی از میوه های تلخ آن درخت سیاست بوده.
پانویس
- ↑ خرده (بر وزن مرده) = ایراد ،عیب خرده گیری = انتقاد ،ایرادگیری (ویراینده)
- ↑ ارتدالناس الاثلث
- ↑ «برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار راست» = انتخاب خلیفه حق مهاجران و انصار است (ویراینده)
- ↑ خامه و کاغذی بیاورید تا برایتان نوشته ای نویسم که هیچگاه گمراه نگردید .
- ↑ اینمرد در حال سرسام است .کتاب خدا ما را بس است .
- ↑ چندین = این اندازه ،این قدر چندان = آن اندازه ،آن قدر (ویراینده)
- ↑ خامه و کاغذی بیاورید تا برایتان املاﺀ کنم ( بگویم تا بنویسید ) ... (ویراینده)
- ↑ پرگ ( بر وزن برگ ) = اجازه ،اذن (ویراینده)
- ↑ در قرآن در دو جا گفته شده » :لا اعلم الغیب» .در جای دیگری گفته شده » :لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوﺀ».
- ↑ در قرآن در یکجا چند نتوانستنی میخواهند » :و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا اوتکون لک جنات من نخیل و اعناب فتفجر الانهار خلالها تفجیرا اویکون لک بیت من زخرف او ترقی فی السماﺀ و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقرأه او تسقط السماﺀ کما زعمت علینا کسفا او تأتی باﷲ و الملائکه قبیلا ) «...میگفتند یا از زمین چشمه ای بشکاف و یا باغی پدید آور که خرماستان و انگورستان باشد و چشمه ها از میان آن بگذرد ،یا تراخانه ای از زر باشد ،یا به آسمان بالا برو ،یا کتابی نوشته از آسمان فرود آور ،یا آسمان را بسر ما بریز ،یا خدا و فرشتگان را بجلو ما بیاور ) .در پاسخشان میگوید: »سبحانک هل کنت الا بشرا رسولا» ( آیا من جز یکتن آدمی ام که خدا بسوی شما فرستاده ) (سوره اسری ـ بنی اسرائیل « «۱۷آیه ۹۰تا ) ۹۳نشانی آیه ازویراینده)) .در جای دیگری میگوید » :و ما منعنا ان نرسل بالایات الا ان کذب بها الا ولون» (از اینرو نتوانستنی نمیفرستیم که در گذشتگان فرستادیم و دروغش دانستند ) .در جای دیگری میگوید » :و قالوا لولا انزل علیه آیات من ربه قل انما الایات عنداﷲ و انما انا نذیر مبین» :گفتند پس چرا نشانی «نتوانستنی» به او داده نمیشود بگو نشانه ها در نزد خداست و من جز یک ترساننده نمیباشم ) ( سوره عنکبوت « «۲۹آیه ۵۰مکی (نشانی آیه از ویراینده))
- ↑ این حدیثها در کتابهای ارجدار!! از کافی و علل الشرایع آورده شده .
- ↑ گزیر = تصمیم (ویراینده)
- ↑ بدا اﷲ فی امر اسماعیل (ویراینده)
- ↑ چخش (بر وزن جهش) = مجادله (ویراینده)
- ↑ من محمد بن سنان قال کنت عند .ابی جعفر الثانی علیه السلام فذکرت اختلاف الشیعه فقال ان اﷲ لم یزل فردا منفردا فی الوحدانیه ثم خلق محمدا و علیا و فاطمه علیهم السلام فمکثوا الف دهر ثم خلق الأشیاﺀ و اشهدهم خلقها و اجری علیها طاعتهم و جعل فیهم ماشاﺀ و فوض الیهم امر الاشیاﺀ فی الحکم والتصرف و الارشاد و الامر و النهی فی الخلق لانهم الولات فلهم الامرو الولایه و الهدایه فهم ابوابه و حجابه و نوابه ...
- ↑ درزمان = فوراً (ویراینده)
- ↑ ان شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا.
- ↑ دْژ (بر وزن لژ) = پیشوندیست به معنی «بدی همراه با درشتی» ـ دژ کردار = بد رفتار ؛ دژخوی = بد عادت ـ دژ همان دش است که در واژه های دشوار دشمن و دشنام هنوز بازمانده. (ویراینده)
- ↑ روی صفوان الجمال انه قال دخلت علی الصادق علیه السلام فقلت جعلت فداک سمعتک تقول شیعتنا فی الجنه و فی الشیعه اقوام یذنبون و یرتکبون الفواحش و یشربون الخمر و یتمتعون فی دنیا هم فقال نعم ان الرجل من شیعتنا لا یخرج من الدنیا حتی یبتلی بسقم او بمرض او بدین او بجار یؤذیه او بزوجه سوﺀ فان عوفی من ذلک والا شدد اﷲ علیه النزع حتی یخرج من الدنیا و الذئب علیه فقلت لابد من رد المظالم فقال علیه السلام ان اﷲ عز و جل جعل حساب خلقه یوم القیمه الی محمد و علی فکل ماکان من شیعتنا جعلنا من الخمس فی اموالهم و کل ماکان بینهم و بین خالقهم استوینا هم حتی لایدخل احد من شیعتنا فی النار .
- ↑ کرف (بر وزن برف) = ثواب کرفه کاری = کار ثواب کردن (ویراینده)
- ↑ و من اظلم ممن افتری علی اﷲ کذبا ( سوره انعام ( (۶آیه ۲۱مکی (نشانی آیه از ویراینده))
- ↑ نیاییدن = عبادت کردن ،نیایش کردن نیایش = عبادت (ویراینده)
- ↑ من زار الحسین فی کربلا کان کمن زار اﷲ فی عرشه.
- ↑ آخته ؛ آهیخته = کشیده آختن ؛ آهیختن = از غلاف کشیدن (شمشیر) (ویراینده)
- ↑ سالدات = سرباز به زبان روسی (ویراینده)
- ↑ دست یازیدن = دست دراز کردن ،تمسک جستن (ویراینده)
- ↑ ما نعبدهم الا لیقر بونا الی اﷲ زلفی ( سوره الزمر ( (۳۹آیه ۳مکی (نشانی آیه از ویراینده) )
- ↑ هولاﺀ شفعائنا عند اﷲ ( سوره یونس ( (۱۰آیه ۱۸مکی (نشانی آیه از ویراینده) )
- ↑ رده = صف یکرده = یکصف (ویراینده)
- ↑ روز الست = روز ازل ،زمانیکه ابتدا ندارد! ،در برابر ابد (ویراینده)
- ↑ داراک = مال ،آنچه دارند (ویراینده)
- ↑ بسیجیده = مهیا ،تدارک دیده شده بسیجیدن = تدارک دیدن ،تهیه کردن بسیج = تدارک (ویراینده)
- ↑ » صدیق» لقب ابوبکر اولین خلیفه ـ «فاروق» لقب عمر دومین خلیفه (ویراینده)
- ↑ نفرین و دشنام گویان = در حال گفتن نفرین و دشنام (ویراینده)
- ↑ علی در زمان مرگ پیغمبر ۳۳ساله بوده است و در نظام عشیرتی و قبیله ای جوان ۳۳ساله به رهبری برگزیده نشود. (ویراینده)
- ↑ بدیده گرفتن = در نظر گرفتن (ویراینده)
- ↑ التقیه دینی و دین آبائی و من ترکها قبل خروج قائمنا فلیس منا
- ↑ واژه های عربی و ناآشنایی را که در متن این ستایشنامه آمده است یکجا در پایین آورده ایم) :از ویراینده)
مروحه = بادبزن دستی ،برگرفته شده از واژه راحت ـ شطر = جزﺀ ،پاره ـ تلامذه = شاگردان ـ نص= کلام آشکار و نیز نوشته قرآن ـ مطاعن ( جمع مطعن) = بسیار طعنه زننده به دشمن ـ وُشات (جمع واشی) = سخن چین ها ـ ساعین = جاسوسان و سخن چینان ـ تحیات (جمع تحیه) تحیه = خوشامدگویی ،سلام و درود گفتن ـ سب = دشنام دادن ،لعن و نفرین کردن ـ شِبل = بچه شیر ـ مشافهه = با هم روبرو سخن گفتن - ↑ هنایش (بر وزن همایش) = اثر هنایا ( بر وزن تماشا ) = مؤثر (ویراینده)
- ↑ ظنی الدلاله = برهان و دلیل همراه با گمان و شک (ویراینده)
- ↑ ان اﷲ اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران «و آل محمد و ذریته» علی العالمین (سوره آل عمران ( (۳آیه ) ۳۳نشانی آیه از ویراینده))
انما انت منذر و «علی» لکل قوم هاد (سوره رعد ( (۱۳بخش آخر آیه ) ۷نشانی آیه از ویراینده)) - ↑ The Moslem World
- ↑ سمرد ( بر وزن نبرد ) = خیال ،وهم ،آنچه در اندیشه آدمی پدید آید (ویراینده)
- ↑ لا اعلم الغیب سوره الانعام ( (۶آیه ۵۰مکی (ویراینده)