امیر خسرو دهلوی (گزیده از مطلع الانوار)/کعبه روی چند به گرمای تیز
ظاهر
کعبه روی چند به گرمای تیز | تشنه فتادند به دشت حجیز | |||||
چون به قدم طاقت گامی نماند | خون به حد جرعه به جامی نماند | |||||
بر تل تفسیده قضا میزدند | ز انده مردن سر و پا میزدند | |||||
دود اجل خاست ز هر بندشان | بی خودی از پای در افگندشان | |||||
ناگه از اطراف بیابان و دشت | ناقه سواری سوی ایشان گذشت | |||||
سوزششان دید درونش بسوخت | از تف هر سوخته خونش بسوخت | |||||
گریهکنان آمد از اشتر فرود | بر سر هر تشنه روان کرد رود | |||||
شربتی از مطهره در طاس ریخت | زانچه خضر در لب الیاس ریخت | |||||
پیش یکی برد که این را بگیر | چشمهی حیوان خور و تشنه ممیر | |||||
او طرفی کرد اشارت به یار | کوست ز من تشنه تر او را سپار | |||||
چون سوی آن برد چنان کوثری | کرد روان او به سوی دیگری | |||||
جست چنان هر یک از ایثار خویش | مرگ خود و زندگی یار خویش | |||||
دور چو ساقی ز سر آغاز کرد | چشم حریفان قدری باز کرد | |||||
مست نخستین که نخورد آن شراب | گشت مزاج از سکراتش خراب | |||||
خواجه صلا گفت و جوابش نبود | خاک شد آن تشنه که آبش نبود | |||||
بر دگران برد چو آن آب سرد | آن همه را نیز نماند آب خورد | |||||
آب نزد کاتششان مرده بود | جان ز میان زحمت خود برده بود | |||||
شربت خود خورد نف از دل نشاند | و آنچه ز لب خورد ز مژگان فشاند | |||||
ماند به حیرت ز چنان مردیی | کاینست جداگانه جوان مردیی | |||||
هست جوان مرد درم صد هزار | کار چو با جان فتد آنجاست کار | |||||
ای که نداری روش آن سران | چند چو خسرو صفت دیگران |