امیر خسرو دهلوی (گزیده از مطلع الانوار)/باغ در ایام بهاران خوش است
ظاهر
باغ در ایام بهاران خوش است | موسم گل با رخ یاران خوشست | |||||
چون گل نوروز کند نافه باز | نرگس سرمست در آید به ناز | |||||
سبزه برآرد خط عاشق فریب | از دل بیننده رباید شکیب | |||||
برگ شود بر گل نسرین فراخ | آب چکد ز ابر بر اندام شاخ | |||||
سرو تر اندام ز لطف صبا | از خز بیتار بپوشد قبا | |||||
تازه شود لاله چو رخسار دوست | غنچهی نوخیز نگنجد به پوست | |||||
بر رخ گل غازه کند لاله زار | جلوهکنان دست برآرد چنار | |||||
از خط سنبل که معنبر شود | خاک چمن غالیهیتر شود | |||||
ابر بگرید به رخ بوستان | باغ بخندد چو لب دوستان | |||||
تا بنهد بر جگر لاله داغ | گل همه از باد فروزد چراغ | |||||
بط ز ترانه که برود آورد | فاختگان را به سرود آورد | |||||
گر چه کند مرغ ز مستی خروش | نیز نهد بر سر گل پا به هوش | |||||
با ز چو گل رخت بریزد ز خار | خنده فراموش کند لالهزار | |||||
باغ دهد حله رنگین به باد | غنچه ببندد لب شیرن کشاد | |||||
سرو سرافراشته پست اوفتد | در ورق لاله شکست اوفتد | |||||
نافه شکوفه ندهد بوی مشک | پر شکند فاخته از شاخ خشک | |||||
مرغ خورد بر گل نسرین دریغ | باد بیارد به سر سبزه تیغ | |||||
نسترن از شاخ درافتد نگون | خشک شود در جگر لاله خون | |||||
سرد شود چشمه چو افسردگان | زرد شود سبزه چو گل خوردگان | |||||
شاخ بنفشه که ز جا بر شود | کز دمهی دیده عبهر شود | |||||
برهنه گردد چمن حله پوش | شاخ دهد مژده به هیزم فروش | |||||
خنجر سوسن چو فتد بر زمین | سایه ببر ز سر یاسمین | |||||
ابر نیارد گهری از سپهر | خار نخارد سر نسرین به مهر | |||||
عهد جوانی که بهار تن است | نسبتش اینک هم ازین گلشن است | |||||
تا بود اسباب جوانی به تن | روی چو گل باشد و تن چون سمن | |||||
تازه بود مجلس یاران به تو | جلوه کند صف سواران به تو | |||||
شیفتگان دیده به رویت نهند | رخت هوس بر سر کویت نهند | |||||
نکهت گیسو چو نسیم سحر | رنگ بناگوش چو نسرین تر | |||||
نرگس تو باده نداند گناه | غنچهی تو خنده ندارد نگاه | |||||
تاب دهد چهره ز برنایست | میل کند سینه به رعناییست | |||||
دیده سوی فتنه پرستی کشد | دل همه در شوخی و مستی کشد | |||||
ناز کنی ناز کشندت به جان | دل طلبی نیز دهندت روان | |||||
روز چه جویی به شبت آن رسد | تا شب تو نیز به پایان رسد | |||||
نوبت پیری چو زند کوس درد | دل شود از خوش دلی و عیش سرد | |||||
گونهی رخسار به زردی زند | آتش معده دم سردی زند | |||||
موی سپید از اجل آرد پیام | پش خم از مرگ رساند سلام | |||||
در تن و اندام در اید شکست | لرزه کند پای ز سستی چو دست | |||||
چشم شود منزوی از خانها | رخته شود رستهی دندانها | |||||
قوت دل بشکند و زور تن | پوست جدا گردد چون پیرهن | |||||
چنگ صفت رگ جهد از پشت پیر | تار بخندد چو کهن شد صریر | |||||
عشق بتان بار بریزد ز دوش | دیگ هوس باز نشیند ز جوش | |||||
تیره شود مشعلهی نور عین | دل به مصلا کشد از کعبتین | |||||
خشک شود عمده با زو چو کلک | سست شود مهرهی گردن ز سلک | |||||
کند شود باد هوا را سنان | میل ز معشوق بتابد عنان | |||||
از می و گلزار فراغ اوفتد | زهد ضروری به دماغ اوفتد | |||||
بر همه این دو دمادم رسد | از همه بگذشته به ما هم رسد | |||||
آن که ایام جوانی گذشت | عمر بدان گونه که دانی گذشت | |||||
تیر قدی بر سر پیری نژند | گفت به بازی که کمانت به چند | |||||
گفت مکن نرخ تهی مایگان | رو که هم اکنون رسدت رایگان | |||||
عهد بهار از گل شبگیر پرس | ذوق جوانی ز دل پیر پرس | |||||
پیر شناسد که جوانی چه بود | تا نرود از تو ندانی چه بود | |||||
فارغی از قدر جوانی که چیست | تا نشوی پیر ندانی که چیست |