امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/کشور هند است بهشتی به زمین
ظاهر
کشور هند است بهشتی به زمین | حجتش اینک به رخ صفحه ببین | |||||
حجت ثابت چو در آن نیست شکی | هفت بگویم به درستی نه یکی: | |||||
اولش این است که آدم به جنان | چون ز عصی خستگیای یافت چنان | |||||
زخم عصی خورد بد انسان ز کمین | کز فلک افتاد به سختی به زمین | |||||
عصمت حق داشت همی چون نگهش | خارهی کهسار شد اطلس به تهش | |||||
آمدن از خلد به هندش بد از آن | کان گل جنت که زدش باد خزان | |||||
گر به خراسان و عرب تازی و چین | یک نفسی بهره گرفتی به زمین | |||||
گرمی و سردی خراسان و عرب | وان به ری و چین عذابیست عجب | |||||
زو شده پرورده به فردوس درون | چونش بودی طاقت این دیده و خون | |||||
گشت محقق چو چنین وصف متین | کاین حد هند است به فردوس برین | |||||
هند چو از خلد نشان بود درو | ز امر خدایش قدم آسود درو | |||||
ور نه بدان نازکی از جای دگر | آمدی از رنج فتادی به ضرر | |||||
حجت دیگر که ز طاووس کشم | مرغ خرد را به زمین بوس کشم | |||||
گر نه بهشت است همین هند چرا | از پی طاووس جنان گشت سرا | |||||
نیست چنین طایر فردوسی اگر | بویی از باغ بدی جای دگر | |||||
لابد ازین جای بدان جای شدی | وز پی رفتن همه تن پای شدی | |||||
بود همین جا چوز فردوس اثری | جانب دیگر نفتادش گذری | |||||
حجتم اینست سوم گر به شکی | کامدن مار ز باغ فلکی | |||||
بود به همراهی طاوس وصفی | قصه چنین گفت فقیه حنفی | |||||
لیک جز از هند دگر یافت محل | زانکه همه نیش زدن داشت عمل |