امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/مبادا آسمان را خانه معمور
ظاهر
مبادا آسمان را خانه معمور | که یاران را ز یکدیگر کند دور | |||||
گشاید عقدهای مهربانی | برد پیوند صحبتهای جانی | |||||
دو همدم را کز آن مهری که دارند | دمی از هم جدا بودن نیارند | |||||
چنان دور افگند کاز بعد یک چند | به نام و نامهای گردند خرسند | |||||
که چون دوران چرخ از بیوفایی | فگند آن هر دو عاشق را جدایی | |||||
شه آمد باز از آنجا با دل تنگ | به سنگین حجره شد چون لعل در سنگ | |||||
از آن پس یک زمان بیغم نبودی | زدی دمهای سرد و دم نبودی | |||||
نهانی گفته بودش محرم راز | که زان دیگران شد یار دمساز | |||||
به شادی با عروس خویش بنشست | عروسان دگر بگزاشت از دست | |||||
مه گوشه نشین زان داغ جان کاه | همی بود از درون، کاهنده چون ماه | |||||
غم دوری نه بس بودش جگر خوار | بران غم گشت غمهای دگر یار | |||||
توان در چشم خود صد خار دیدن | که نتوان یار با اغیار دیدن | |||||
حکایتهای عشق اندود کردی | شکایتهای خود آلود کردی | |||||
که گر غم پرس من میپرسیدم کم | چه کم دارم ز خوبی، تا خورم غم؟ | |||||
هنوز، از شاخ سبزم، برنرسته است | هنوز، این سبزه را شبنم نشسته است | |||||
ز بیخوابی همه شب چشم من باز | تو با هم خوابهی خود خفته در ناز | |||||
ترا بادا حرام آن شکر و می | که مینوشی ز لبهایش پیاپی | |||||
مرا بادا حلال اندوه خوردن | ز غیرت لقمه چون کوه خوردن |