امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/صبا چون باغ را پیرایه نو کرد
ظاهر
صبا چون باغ را پیرایه نو کرد | دل بلبل به روی گل گرو کرد | |||||
درین موسم که از دلهای پر سوز | به شسته گرد غم باران نوروز | |||||
دل شاه از جدایی ریش مانده | گرفتار هوای خویش مانده | |||||
اگر بشنیدی از مرغی نوایی | برآوردی به درد از سینه وایی | |||||
به هر سوی که ابری سر کشیدی | چو ابراز دیده بارانش چکیدی | |||||
تمام ار باز رانم شرح این حال | نگوم حال یک شب تا به یک سال | |||||
به فردوس حرم باغیت دلکش | که فردوس ارم نبود چنان خوش | |||||
به کشور، هر کجا، نادر نهالی | درو نوشیده از کوثر زلالی | |||||
ز گلهای خراسان گونه گونه | نموده هر یکی دیگر نمونه | |||||
دمیده برگ نازک یاسمین را | لباس پرنیان داده زمین را | |||||
بر آب نسترن نسرین شکرخند | چو دو هم شیرهی نزدیک مانند | |||||
ز گلهای تر هندوستان هم | شده سر گشته با دو بوستان هم | |||||
گل کوزه که دور چرخ گردان | پدید از خاک پاک هند کرد آن | |||||
گل صد برگ را خوبی ز حد بیش | نموده صدق ورق دیباچهی خویش | |||||
بسان دفتر شیرازه بسته | ز هر برگش سرشک شیر جسته | |||||
اگر چه پارسی نامند اینها | ولی در هند زادند از زمینها | |||||
گر این گل در دیار پارسی زاد، | چرا زونیست در گفتارشان یاد؟ | |||||
بسی گلهای دیگر هندوی نام | کز ایشان بود برد مشک خطا وام | |||||
قرنفل هم ز هند ستانست ور دی | که از نام عرب شد شهر گردی | |||||
گل ما را به هندی نام زشت است | و گر نه هر گلی باغ بهشت است | |||||
گر این گل خواستی در روم یا شام | که بودی پارسی یا تازیش نام | |||||
کدامی گل چنین باشد که سالی | دهد بو دور مانده از نهالی | |||||
بتان هند را نسبت همین است | به هر یک موی شان صد ملک چین است | |||||
چه یاد آری سپید و سرخ را روی | چو گلهای خراسان رنگ بی بوی | |||||
و گر پرسی خبر از روم و از روس | از ایشان نیز ناید لابه و لوس | |||||
سپید و سرو همچون کندهی یخ | کز ایشان رم خورد کانون دوزخ | |||||
خطای تنگ چشم و پست بینی | مغل را چشم و بینی خود نه بینی | |||||
لب تا تار خود خندان نباشد | ختن را خود نمک چندان نباشد | |||||
به مصر و روم هم سیمین خدانند | ولی چستی و چالاکی ندانند | |||||
اگر چه بیشتر هندوستان زاد | به سبزی میزند چون سرو آزاد | |||||
ولی بسیار با شد سبزهی تر | به لطف از لاله و نسرین نکوتر | |||||
بسی زیبا کنیز سبز فام است | که صد چون سرو آزادش غلام است | |||||
نه چون طاوس بی دنبال زشت اند | که در خوبی چو طاوس بهشتاند | |||||
سه گونه رنگ هندوستان زمین است | سیاه وسبز گندم گون همین است | |||||
به گندم گونست میل آدمی زاد | که این فتنه ز آدم یافت بنیاد | |||||
یکی گندم به کام اندر نمک ده | ز صد قرص سپیدی بی نمک به | |||||
سیه را خود بریده جایگاه است | که اندر دیده هم مردم سیاه است | |||||
ز بهر دیده با ید سرمه را سود | سپیده عارضی رنگی است بی سود | |||||
ازین هر دو نکوتر رنگ سبز است | که زیب اختران ز او رنگ سبز است | |||||
به رنگ سبز رحمتها سرشت است | که رنگ سبز پوشان بهشت است | |||||
دل اندر سبزهها بی گل شکیباست | گلی بی سبزه در بستان نه زیباست | |||||
به رنگ سبز زین بهتر چه مقدار | که از نام خضر خان دارد آثار | |||||
خدایا تا گیاها سبز رویست | خضر در باغ و سبزه چشمه جویست | |||||
خضر خان با دو دیولدی رانی | به هم چو خضر و آب زندگانی | |||||
خضر خانی که نورسته درختش | به آب زندگی پرورده بختش | |||||
گلش بی آب از تاب درونی | جگر باران ز نرگسهای خونی | |||||
در آن خرم بهار خاطر افروز | بگردان چمن میگشت یک روز | |||||
چو مرغان نالهای زار میکرد | دل مرغان باغ افگار میکرد | |||||
ز آهی کز دل غمناک میزد | همه گلها گریبان چاک میزد | |||||
گل کر نه شگفته بر درختان | به بوی خوش چو خلق نیک بختان | |||||
چو در رفت آن نسیم اندر دماغش | به سینه تازه شد دیرینه داغش | |||||
به زاری گفت کای گل کاشکی من | گیاهی بودمی، چون تو، به گلشن | |||||
که تو آنجا گذر داری و من نی | گل آنجا محرم است و نارون نی | |||||
از آن گل کاوست در صد پردهی مستور | من مسکین به بوئی قانع از دور | |||||
چه بختست این که تو از بخشش غیب | خزی که در گریبان گاه در جیب | |||||
جوابش را دهان کر نه بشگفت | که آخر کرنه هم بشنوم گفت | |||||
بدو گویم هر آن رازی که گویی | بجویم زو هر آن حاجت که جوئی | |||||
پس آنگه گفت شه با صد خرابی | که هر باری که آنجا بار یابی | |||||
بگوئی از من نادیده کامی | به صد خون دل آلوده، سلامی |