امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/دگر گفت کامروز در هر دیار
ظاهر
دگر گفت کامروز در هر دیار | غزل کوی گشته ست بیش از شمار | |||||
همه کس به یک قسم درماندهاند | ز قسم دگر بی خبر ماندهاند | |||||
ندانیم کس را به طبع و سرشت | که یک شعر تحقیق داند نوشت | |||||
دگر گفت: سعدی نه از کس کم است | که موج غزل هاش در عالم است | |||||
دگر گفت: کزوی شناسی به است | که بت سوزی از بت شناسی به است | |||||
دگر گفت: کز راه خوانندگی | زند هر کسی لاف دانندگی | |||||
ولی ما کسی را سخن در نهیم | کزو مایه صد گونه گوهر نهیم | |||||
بر اوضاع ابداع قادر بود | صدور حکم را مصادر بود | |||||
گرش نظم وگر نثر باید نگاشت | نگارد بدان سان که باید نگاشت | |||||
به مطبوع و مصنوع جادو بود | دقایق درو موی در مو بود | |||||
همه نو کند سبکهای سخن | که کرباس نو به ز خز کهن! | |||||
چو هر کس به مقدار خود گفت چیز | در افشان شد از لب جهان شاه نیز | |||||
که از نکته بیزان دانش سکال | بدین گونه ما را رسیده ست حال: | |||||
که در عهد خود هر سخن گستری | که خاص کسی بود در کشوری | |||||
به مقدار ترتیب گفتار خویش | مثالی که بست از نمودار خویش | |||||
چو منعم سخن را خریدار بود | سخن لاجرم نیز بسیار بود | |||||
به قیمت خریدند حرف سیاه | بهای شبه گوهر آمد ز شاه | |||||
نمطهای خاقانی مدح سنج | نه پنهانست کش چون فشاندند گنج | |||||
همان عنصری کاو سخن پیش برد | بهر نظم صد بدره زر بیش برد | |||||
مثل شد ز فردوسی نامدار | به شهنامه گنجینهی سهل بار | |||||
چو این بود رسم گرانمایگان | که دادند گنجی بهر شایگان | |||||
نه مازان بزرگان به همت کمیم! | کز ایشان علم بود ما عالمیم! | |||||
خدا داده زانها که در عالم است | به گنجینهی ما چه مایه کم است؟؟ | |||||
به خواهنده بخشش چرا کم دهیم؟! | اگر دست شد، هر دو عالم دهیم! | |||||
نبوده است شاهی به زیر فلک | که ده لک دهد سکه یابیست لک | |||||
نخست آن جهان شاه داد این صلا | که او بود دنیا و دین را علای | |||||
دهش بیش از اندازه زو گشت عام | ولیکن شد از من که قطبم تمام! |