امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/خانه چو خورشید به جوزا گرفت
ظاهر
خانه چو خورشید به جوزا گرفت | رفت در آن خانه درون جا گرفت | |||||
رفت در آن خانهی تیر از مسیر | محرق ازآتش خورشید تیر | |||||
باد ز جوزا شده آتش ز مهر | سوخت جهانی ز زمین تا سپهر | |||||
بس که ستد روز جهان را زتاب | دیده نشد نقش شب الا به خواب | |||||
صبح هم از تافتن شب برست | طالب شب گشت چراغی بدست | |||||
تافته از گرمی خود آفتاب | تابش او کرده جهان را به تاب | |||||
شب شده چون روز وی اندر گداز | روز چو شبهای زمستان دراز | |||||
بیش بقا، روز بمانند سال | بیش بقا تر شده بعد از زوال | |||||
خلق کشان در پنهی سایه رخت | سایه گریزان به پناه درخت | |||||
جانب سایه شده مردم روان | سایه به دنبالهی مردم دوان | |||||
بس که شده سایه زگرمی سیاه | گرم در انداخته خود را به چاه | |||||
خواست کند خلق زگرمای خویش | در پنهی سایهی خود جای خویش | |||||
لیک ز تاب فلک تا بناک | سایه نماند از تن مردم به خاک | |||||
گرم چنان گشت هوا در جهان | آتش گویند، بسوزد زبان ! | |||||
خون برگ مرد زبون آمده | خوی شد ، از پوست برون آمده | |||||
پای مسافر بره گرم دور | ز ابله پر قبر چو نان تنور | |||||
چوب شد از غایت خشکی نبات | از پی یک شربت آب حیات | |||||
سبزهی در پاش ز مرد نمای | کاه شده ، بلکه شده کهربای | |||||
لاله سیه کشت زخشکی چو مشک | چون به سیاهی کشد از کشت خشک | |||||
سنگ که آتش ز وی اید برون | ماند ز خورشید در آتش درون | |||||
باد زنه دست به دست همه | وز دم او باد به دست همه | |||||
گرم هوا بر سر هر میوه زار | گرمی او پختگی آورد بار | |||||
بر سر هرمیوه ز تاب تموز | مرغ شده پخته خور و خام سوز | |||||
ز آتش خورشید که شد میوه پز | بلبل و گنجشک شده میوه گز | |||||
خشک شده برگ درختان به شاخ | میوهی تر گشته بیستان فراخ |