امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/بسی دیدم درین گردنده دولاب
ظاهر
بسی دیدم درین گردنده دولاب | ندیدم هیچ دورش بر یکی آب | |||||
اگر خورشید این ساعت بلند است | زمان دیگر از پستی نژند است | |||||
مکن تکیه به صد رو مسند و تخت | خس است این جمله چون بادی وزو سخت | |||||
ز تاراج سپهر دون بیندیش | که صد شه را کند یک لحظه درویش | |||||
علمهای جهان بر عکس هم هست | که بر ملکی گدایی را دهد دست | |||||
کنون از سینه بیرون ریزم این جوش | که روشن شد هم از دیده هم از گوش | |||||
که چون شه را به شخص ناز پرورد | رسید از تند باد آسمان گرد | |||||
تغیر یافت ره اندر مزاجش | نشستند اهل دانش در علاجش | |||||
به تب لرزه شده خور زان تب نرم | که آن خورشید را اندام شد گرم | |||||
چنانش در جگر ره یافت آزار | کز آزارش جگر گوشه شد افگار | |||||
خضر خان کو نهالی بود زان باغ | چو لاله داشت زان غم بر جگر داغ | |||||
به رسم نذر گفت ار به شود شاه | پیاده در زیارتها کنم راه | |||||
ز نذرش لختی از شه رفت سستی | پدید آمد نشان تندرستی | |||||
روان گشت آن مهین سر بلندان | پیاده سوی «هتنا پور» خندان | |||||
چو او پای بلورین سود بر خاک | ستاره خواست زیر افتد ز افلاک | |||||
ملوک از باد بر خاک اوفتادند | به همراهی در آن ره رو نهادند | |||||
همه گلها به پای سرو خفتند | طریق مصلحت راباز گفتند | |||||
به غلطیدند پیش راهوارش | که تا کردند بر مرکب سوارش | |||||
روان شد سوی «هتناپور» پویان | به صد خواهش حیات شاه جویان | |||||
که چون عزم زیارت کرد چون تیر | نشد بهر زیارت جانب پیر | |||||
نرفت آن سو گهی باز آمدن نیز | که پوشید آسمانش چشم تمیز | |||||
چو بر رویش قضا میخواست گردی | نبردش در پناه نیک مردی | |||||
مخالف کاو محل میخواست خالی | چو خالی دید کرد آفت سگالی | |||||
به فتنه راست کرد اندیشهی خویش | به حضرت رفت بی اندیشه در پیش | |||||
برون داد آن چنان راز نهان را | که باور شد دل شاه جهان را | |||||
الپخان را گوزنی ساخت با شیر | زد اول نیش وانگه راند شمشیر | |||||
چو از کار الپخان سینه پرداخت | سبک تدبیر کار خضر خان ساخت | |||||
ستد فرمانی از فرماندهی دهر | چو ماری هر خطش دیباچهی زهر |