ابوسعید ابوالخیر (مقطعات)/چون نیست شدی هست ببودی صنما
ظاهر
چون نیست شدی هست ببودی صنما | چون خاک شدی پاک شدی لاجرما | |||||
وای ای مردم داد زعالم برخاست | جرم او کند و عذر مرا باید خواست | |||||
مرغی به سر کوه نشست و برخاست | بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست | |||||
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست | بی غم دل زنگیان شوریدهی مست | |||||
جز درد دل از نظارهی خوبان چیست | آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست | |||||
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ | تا عشق میان ما بماند بی هیچ | |||||
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد | زانست که او بزرگ را دارد خرد | |||||
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار | آنجا روم و روی کنم در دیوار | |||||
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار | کین آب حیاتست ز آدم بیزار | |||||
گر من به ختن ز یار وادارم دست | باورد و نسا و توس یار من بس | |||||
فاساختن و روی خوش و صفرا کم | تا عهد میان ما بماند محکم | |||||
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم | بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم | |||||
جایی که حدیث تو کند خندانم | خندان خندان به لب برآید جانم | |||||
اشتربان را سرد نباید گفتن | او را چو خوشست غریبی و شب رفتن | |||||
از ترکستان که بود آرندهی تو | گو رو دیگر بیار مانندهی تو | |||||
زلفت سیهست مشک را کان گشتی | از بس که بجستی تو همه آن گشتی | |||||
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری | گر شیر شوی زدست ما جان نبری | |||||
هر جا که روی دو گاو کارند و خری | خواهی تو بمرو باش خواهی بهری | |||||
آراسته و مست به بازار آیی | ای دوست نترسی که گرفتار آیی |