کاربر:حسین جمشیدیان

از ویکی‌نبشته

از راه دور آمده بود گفتم به چه کار آمده ای گفت تا سهم خود را از تندرستی در این سرزمین از خدا طلب کنم. اگر او داد می ایستم. اگر نداد، ادامه می دهم. اما بر نمی گردم، سالی گذشت او را دیدم که بر کشتی سوار است. گفتم طلب ستاندی گفت :در دو منزل بعد از آن و اکنون ده منزل گذشته است. اکنون می روم تا سهم خود را از تندرستی به خدا هدیه کنم گفتم: در چه کاری گفت: در چاهی که کسی افتاده است. گفتم به چه مقدار گفت به مقداری که جان از تن بر آید