کتیبه |
Menku Tankri Ko Chanda, Kuralgh Ulus Nang Talavi Nonk,
Khan Yarlaghmaz:
This is an example, Benzedik Papa Kalan was sent to know and find out that we were not two Zafans. Karel's governorships were searched, Otek sent a slave, and he heard from your ambassadors. And if your words are enough, you, who is the great father, come to our service with your words and your own words; Whatever Yasaa's command is, let us hear it then.
You have already said that when you bring me to Shilem, it will be good; You made me wise; You sent an OTC, we didn't find out your OTC.
You sent another word, "You took Majer and Kirstan as a sentence, I wonder what their sin is to tell us." We did not find out what you said either. Both Genghis Khan and Qaan sent to listen to God's command. They have not trusted God's command, even when you say it. They also had a big heart, they killed our emissaries.
The people of those provinces were killed and destroyed by the old god. How can someone try to take his strength apart from God's command? Do you still say that I draw, I worship God, I cry, I find - how do you know that God, who forgives, has mercy on the truth? How do you know that you are still speaking? By the power of God, we take the command of the provinces from the rising of the sun to its setting as a matter of course. How can anyone do anything except by God's command.
Now tell me truthfully when we will move. You yourself, on the head of Kerlan, all sentences come to serve you and serve us; Let's find out your address then. And if you don't take God's command and he stops our command, we will consider you a rebel, we will still make you known, and if he does not stop, we will consider it, God knows.
At the end of Jumadi-ul-Akhr, the Arbae year of Arbaeen and Satmae
منکو تنکری کو چندا، کورالغ اولوس ننگ تالوی نونک، خان یرلغمز:
این مثالیست بنزدیک پاپاء کلان فرستاده شد، بداند و معلوم کند ما نبشت دو زفان. ولایتهاء کرل کنکاش کردست، اوتکِ ایلی بندگی فرستاده، از ایلچیان شما شنوده آمد. و اگر سخن خویش برسید، تو، کی پاپاء کلان، با کرللان، جمله بنفسِ خویش بخدمت ما بیایید؛ هر فرمان یاساء کی باشد آنوقت بشنوانیم.
دیگر گفتهاید کی مرا در شیلم درآی، نیکو باشد؛ خویشتن مرا دانا کردی؛ اوتک فرستادی، این اوتک ترا معلوم نکردیم.
دیگر سخن فرستادی «ماجر و کرستان را جمله گرفتیت مرا عجب میآید ایشان را گناه چیست ما را بگوید» این سخنِ ترا هم معلوم نکردیم. فرمان خدای را چنگیز خان و قاآن هر دو شنوانیدن را فرستاد. فرمان خدای را اعتماد نکردهاند همچنان کی سخونِ تو. ایشان نیز دل کلان داشتهاند، گردنکشی کردهاند، رسولان ایلچیان ما را کوشتند.
آن ولایتها را مردمان را خدای قدیم کوشت و نیست گردانید. جز از فرمان خدای کسی از قوتِ خویش چگونه کوشید، چگونه گیرد؟ مگر تو همچنان میگوی که من ترسایم، خدای را میپرستم زاری میکنم مییابم - تو چه دانی که خدای که را میآمورزد، در حق که مرحمت میفرماید؟ تو چگونه دانی که همچنان سخن میگوی؟ بقوتِ خدای، آفتاب بر آمدن و تا فرو رفتن جمله ولایتها را ما را مسلم کرد است میداریم. جز از فرمان خدای کسی چگونه تواند کرد.
اکنون شما بدل راستی بگوییت کی ایل شویم کوچ دهیم. تو بنفس خویش، بر سرِ کرللان، همه جمله یکجای بخدمت و بندگی ما بیاید؛ ایلیِ شما را آنوقت معلوم کنیم. و اگر فرمان خدای نگیرید و فرمان ما را دیگر کند شما را ما یاغی دانیم، همچنان شما را معلوم میگردانیم و اگر دیگر کند آنرا ما میدانیم خدای داند.
فی اواخر جمادیالاخر سنه اربعه اربعین و ستمائه |