غزلهای فرخی یزدی/شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ظاهر
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم | ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم | |||||
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا | گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم | |||||
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم | آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم | |||||
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع | آتشی در دلش افکندم و آبش کردم | |||||
غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد | خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم | |||||
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه درد | بر سر آتش جور تو کبابش کردم | |||||
زندگی کردن من مردن تدریجی بود | آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم |