آمد و رفت پرداختند. لیکن چندی نگذشت که کارهایی پیش آمد و باز رنجشهایی رخ داد. یکی آنکه روزنامه تجدد که بار دیگر پراکنده میشد خیابانی میرزا تقیخان را آورده نویسنده آن گردانید، دیگری آنکه زمان «کمیته ایالتی» که پایان یافته بود خیابانی و همدستانش بنام آن به هر کاری برمیخاستند، و چون ایراد گرفته میشد، میگفت: «تا کمیته تازه برگزیده نشود این کمیته خواهد بود». گفته میشد: «پس کمیته تازه برگزینیم» پاسخ میداد: «اکنون صلاح نیست». دیگری آنکه کسان نادرست و بدنام را به حزب میآورد و پیش میکشید و چون گفته میشد پاسخ میداد: «من اینها را دوست میدارم». رویهمرفته میخواست چیرگی کند. از این رفتار او کسان بسیاری رنجیدند که یکی نیز من بودم و چون آزادانه ایراد میگرفتم، نامم به زبانها افتاد.
۳۰) چگونه به عدلیه رفتم
خیابانی پاس مرا بسیار داشتی و در همان روزها داستانی رخداده بود که پاسداری او را بیشتر می گردانید، و آن اینکه گروهی از دموکراتها مرا در میان کاندیدها بدیده گرفته[۱] بودند که بنویسند و شبی نشستی برپا کرده بودند. من چون شنیدم خودم رفته به آنان چنین گفتم: «من سالم بیست و نه است و یکسال کم می دارم تا نماینده مجلس توانم بود. خواهشمندم نامی از من نبرید». آگاهی این را به خیابانی رسانیده بودند. از اینرو چند بار در گفتارهایش یاد آن کرد و بخود بالید و با من پاسداری فزونتر گردانید. من نیز او را دوست می داشتم و مردی جانفشان و توانا می شناختم و با آن رنجشها در دل خود می گفتم: «اگر خواست ما از این حزب سازی کاری کردنست به چنین مردی نیازمندیم و باید ارجش دانیم». آنچه هیچگاه از اندیشه من نمیگذشت جدایی از خیابانی و دشمنی با او میبود. هنوز فراموش نکرده بودم که سه سال و چهار سال پیش از آن نیمه نهان نشستها برپا کردیمی و درد دل با هم گفته آرزوی روزی را میکشیدیم که آزاد باشیم و در راه کشور و توده به کوشش پردازیم. فراموش نکرده بودم که روزی در خانه فیوضات میبودیم و سخن از فشار روسها و دژخوییهای[۲] صمدخان و بدنهادی ملایان میرفت و من بیشتر از دیگران بیتابی مینمودم. خیابانی بسخن پرداخته چنین گفت: «عربی را شتری گم شده بود و در بیابانها و کوهها پی آن میگشت
و با آنکه دار و ندارش همان شتر میبود شکیب و خونسردی بسیاری از خود مینمود. یکی خرده گرفته گفت: هیج