سال همه برایم یکسان است. مراحل مختلف بچگی و پیری برای من جز حرفهای پوچ چیزدیگری نیست، فقط برای مردمان معمولی، برای رجالهها– رجاله با تشدید– همین لغت را میجستم، برای رجالهها که زندگی آنها موسم و حد معینی دارد، مثل فصلهای سال و در منطقه معتدل زندگی واقع شده است صدق میکند. ولی زندگی من همهاش یک فصل و یک حالت داشته– مثل اینست که در یک منطقه سردسیر و در تاریکی جاودانی گذشته است در صورتیکه میان تنم همیشه یک شعله میسوزد و مرا مثل شمع آب میکند.
«میان چهاردیواری که اطاق مرا تشکیل میدهد و حصاری که دور زندگی و افکار من کشیده، زندگی من مثل شمع خرده خرده آب میشود، نه، اشتباه میکنم– مثل یک کنده هیزم تر است که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزمهای دیگر برشته و ذغال شده، ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده فقط از دود و دم دیگران خفه شده.– اطاقم مثل همه اطاقها با خشت و آجر روی خرابه هزاران خانههای قدیمی ساخته شده، بدنه سفید کرده و یک حاشیه کتیبه دارد– درست شبیه مقبره است– کمترین حالات و جزئیات اطاقم کافی است که ساعتهای