دراز فکر مرا بخودش مشغول بکند مثل کار تنک کنج دیوار– چون از وقتیکه بستری شدهام بکارهایم کمتر رسیدگی میکنند– میخ طویلهای که بدیوار کوبیده شده جای ننوی من و زنم بوده و شاید بعدها هم وزن بچههای دیگر را متحمل شده است. کمی پائین میخ از گچ دیوار یک تخته ور آمده و از زیرش بوی اشیاء و موجوداتی که سابق بر این در این اتاق بودهاند استشمام میشود، بطوریکه تاکنون هیچ جریان و بادی نتوانسته این بوهای سمج و تنبل و غلیظ را پراکنده بکند: بوی عرق تن، بوی ناخوشیهای قدیمی، بوهای دهن، بوی پا، بوی تند شاش، بوی روغن خراب شده، حصیر پوسیده، خاگینه سوخته، بوی پیاز داغ، بوی جوشانده، بوی پنیرک و مامازی بچه، بوی اتاق پسری که تازه تکلیف شده، بخارهائی که از کوچه آمده و بوهای مرده یا در حال نزع که همه آنها هنوز زنده هستند و علامت مشخصه خود را نگهداشتهاند. خیلی بوهای دیگر هم هست که اصل و منشاء آنها معلوم نیست ولی اثر خود را باقی گذاشتهاند.
«اطاقم یک پستوی تاریک و دو دریچه با خارج، با دنیای رجالهها دارد– یکی از آنها رو بحیاط خودمان باز میشود و دیگری رو بکوچه است– و از آنجا مرا مربوط با شهر ری میکند– شهری که عروس دنیا مینامند و هزاران