جدا نبودند، بل بر هر بستر یک نفر پارسی و یک نفر تبی باهم بودند (گویا مقصود هرودوت از بستر چیزی باشد، که امروز معروف به نیمکت است۱ و از اینجا چنین استنباط میشود، که روی آن در موقع صرف غذا مینشستند و در وقت خواب میخوابیدند).
پس از صرف غذا یک نفر پارسی رو به ترساندر، که پهلوی او نشسته بود، کرد و بزبان یونانی پرسید: تو از چه ولایتی؟ او جواب داد، از محل ارخمن. بعد پارسی گفت، چون تو با من خوردی و آشامیدی، میخواهم چیزی به تو بگویم، که به یاد دوستی من نسبت به تو در خاطرت بماند و تو قبلا بدانی و آنچه در صلاح خود دانی بکنی: «این پارسیها را، که در اینجا بعشرت مشغولند و آنهائی را، که در اردو هستند میبینی؟ مدّتی نخواهد گذشت، که از این مردم عدّۀ کمی زنده خواهد ماند». پارسی این کلمات را میگفت و زار میگریست. ترساندر در حیرت شد و گفت، آیا بهتر نیست، که این مطلب را به مردونیه و سایر پارسیها، که با او هستند بگوئی؟ پارسی در جواب گفت: «دوست من، آنچه مقدّر است، خواهد شد. انسان نمیتواند، از آن فرار کند و عادتا انسان نصایح خوب را هم نمیشنود.
هرچند عدّۀ زیادی از پارسیها همین عقیده را دارند، با وجود این ضرورت آنها را مجبور میکند، که به جنگ بروند. بدترین درد انسان این است، که چیزهای زیاد بفهمد و نتواند کاری کند». من این مطلب را از خود ترساندر شنیدم و او بعد افزود، که مضمون آن را به بسیاری از اشخاص قبل از جدال پلاته نقل کرده بود (این روایت، اگر صحت داشته باشد، حاکی است از اینکه یونانیها برای خالی کردن دل پارسیها، چنین پیشگوئیهائی انتشار میدادند. یک جای این روایت مخصوصا جلب توجه میکند: اگر آن پارسی، که چنین پیشگوئی میکرد، زار میگریست، چه باعث بود، که مردونیه و دیگران ملتفت این حال او نشدند. م.). زمانی که مردونیه در باسی توقف داشت، از مردم یونان، آنهائی که با پارسیها بودند، دستههای امدادی برای او فرستادند. به استثنای اهالی فوسید،
________________________________________
(1) - Canape.
تاریخ ایران باستان جلد ۱