برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۸۴۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

از غیب‌گوی دلف امر رسید، که از خشیارشا ترضیه برای مرگ لئونیداس پادشاه خود بخواهند و آنها رسولی با عجله نزد شاه پارس فرستادند. وقتی که رسول در رسید و پیغام لاسدمونیها را ابلاغ کرد، شاه بسیار خندید و بعد از سکوت ممتدّی گفت:

«مردونیه بشما ترضیه‌ای، که لایق شما باشد، خواهد داد» رسولان این جواب را شنیده برگشتند، چه غیب‌گو گفته بود، آنچه را که شاه تکلیف کند، قبول کنند.

خشیارشا از تسّالی حرکت کرده بطرف هلّس‌پونت رفت و پس از ۴۵ روز بدانجا رسید.

مورّخ مذکور گوید (کتاب ۸، بند ۱۵): سپاهیان خشیارشا دوچار بی‌آذوقه‌گی شدند، بهرجا می‌رسیدند، حاصل مزارع را غارت می‌کردند و، اگر حاصلی نبود، علف و برگ و پوست درختان را می‌خوردند. از این جهت امراض گوناگون از قبیل طاعون و اسهال در لشکر افتاد و، وقتی که خشیارشا به هلّس‌پونت رسید، عدّۀ کمی از لشکرش باقی بود.

بیمارها را شاه در عرض راه در شهرها گذاشت و خود به عجله بساحل هلّس‌پونت درآمد.

در اینجا معلوم شد، که پل را طوفان دریا خراب کرده. این بود، که پارسیها در کشتی‌ها نشسته با عجله به آبیدوس گذشتند و، چون در اینجا آذوقۀ وافر یافتند، زیاد خوردند و باز عدّه‌ای زیاد ناخوش یا تلف شد.

عقب‌نشینی شاه را طور دیگر نیز روایت کرده گویند، چون او به این، که بر رود ستریمون است، رسید بردن قشون پارسی را به هلّس‌پونت، بعهدۀ هی‌دارن محوّل کرد و خودش در یک کشتی فینیقی نشسته عازم آسیا شد. در راه تندبادی از طرف ستریمون وزیده باعث طوفان خطرناکی گردید. چون پارسی‌های زیاد از ملتزمین شاه بر صفحۀ کشتی بودند و آن را سنگین می‌کردند، خشیارشا از طوفان به وحشت افتاده از ناخدای کشتی پرسید، آیا وسیله‌ای برای نجات هست؟ ناخدا جواب داد، وسیله‌ای نیست، مگر اینکه قسمتی از ملازمان شاه از سنگینی آن بکاهند. در این حال، چنانکه گفته‌اند، خشیارشا رو به پارسی‌ها کرده گفت، «حالا بر شما است، که علاقه‌مندی خودتان را به شاهتان نشان دهید، چه حیات من

تاریخ ایران باستان جلد ۱