پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۷۲۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

اینجا نسب خشیارشا و داریوش را معلوم کرده. به صفحۀ ۲۳۱ رجوع شود. م.) چه من یقین دارم، که اگر ما آنها را آسوده بگذاریم، آنها ما را راحت نگذارند و باز به اراضی ما تجاوز کنند، چنانکه آتنی‌ها به آسیا آمده سارد را آتش زدند.

بنابراین نمی‌توان عقب نشست، باید عمل کرد یا بردبار بود، یعنی باید کاملا مطیع یونانیها شویم، یا آنها مطیع ما گردند. حدّ وسط در این مسئله نیست. بس عدالت اقتضا می‌کند، چیزهائی را که بما وارد شده تلافی کنیم».

خوابهای خشیارشا

هرودوت گوید: پس از آن مجلس خاتمه یافت و، چون شب در رسید، بر اثر نطق اردوان خشیارشا نگران گشت و پس از تأمل باین عقیده شد، که قشون‌کشی بیونان لزومی ندارد. بعد او بخواب رفت و، چنانکه پارسیها گویند، در خواب دید، مردی شکیل و قوی به او چنین می‌گوید: «ای پارسی، آیا پس از آنکه به مردم گفتی قشون تهیه کنند، از تصمیم خود برمی‌گردی و نمی‌خواهی بیونان بروی. این تصمیم تو عاقلانه نیست و من نمی‌توانم آن را تصویب کنم. بتصمیم خود، که در روز نمودی، بایست».

وقتی که روز در رسید، خشیارشا خواب دوشین را فراموش کرد و پارسیها را خواسته گفت: «ببخشید از اینکه من تصمیم خود را زود تغییر می‌دهم، من جوانم و هنوز بحدّ کمال نرسیده‌ام و اشخاصی که مرا به جنگ تحریک می‌کنند، مرا راحت نمی‌گذارند.

عقیدۀ اردوان را دانستم و بواسطه جوانی نسبت بشخصی، که از من مسن‌تر است، پرخاش کردم، ولی حالا ملتفت خبط خود شده‌ام، با او هم عقیده‌ام و تصمیم خود را تغییر دادم. جنگی با یونان نخواهیم داشت، می‌توانید راحت باشید».

پارسیها با شعف بیان شاه را شنیده تعظیم کردند. شب باز همان شخص در خواب به خشیارشا گفت: «پسر داریوش، تو به حرفهای من اعتنا نکرده تصمیم خود را تغییر دادی، بس لازم است بدانی، که اگر تو فورا به جنگ با یونان مبادرت نکنی، چنانکه زود بالا رفتی و قوی شدی، زود هم پائین آئی». خشیارشا از خواب سراسیمه جست، کس فرستاده اردوان را طلبید و به او چنین گفت: «اردوان