برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۴۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

خوش‌بختم، که شما را، ای فرزندان من، زنده می‌بینم و می‌روم و نیز وطن و دوستانم را سعادت‌مند می‌گذارم و می‌گذرم. پس حق است، که بعد از من، هر زمان که به یاد من افتید، یاد کسی را کنید، که سعادتمند بوده. باید از امروز من جانشین خود را معین کنم، تا در میان شما پس از من اختلافی نیفتد. ای فرزندان، من هر دو شما را بیک اندازه دوست دارم، با وجود این اداره کردن امور و حکومت را به کسی وامی‌گذارم، که، چون بزرگتر است، دارای تجارب بیشتری است. من در وطنم عادت کرده‌ام ببینم، که نه فقط برادر کوچکتر به برادر بزرگتر گذشت می‌کند، بلکه در میان همشهریها هم کوچکتر بزرگتر را در راه رفتن، نشستن و حرف زدن بر خود مقدم می‌دارد. بشما، ای فرزندان، از کودکی آموخته‌ام، که پیرمردان را احترام کنید، چنانکه کوچکترها هم باید شما را احترام کنند. ترتیبی اتخاذ کنید، که موافق قوانین و عادات قدیمه و اخلاق ما باشد. بنابراین تو، ای کبوجیه، دارای سلطنت باش. خدایان آن را به تو می‌دهند و پس از آنان من هم بقدری، که در حیّز توانائی من است. به تو، ای تانااوکسار۱، من ممالک ماد، ارمنستان و کادوسیان را می‌دهم. با این عطایا، با وجود اینکه عنوان شاهی و اقتدار از آن برادرت است، سعادت بی‌غل‌وغشی برای تو تأمین می‌کنم و تصوّر نمی‌کنم، که تو از سعادت بشری چیزی کم داشته باشی، زیرا آنچه که برای خوشبختی بشر لازم است، تو آن را دارا خواهی بود. دوست داشتن چیزهائی، که اجرایش مشکل است، غصۀ هزاران کار خوردن، فاقد یک لحظه فراغت بودن، شهوت رقابت کردن با کارهای من، دام گستردن و به دام افتادن، اینها طالع آن کسی است، که باید مملکت را اداره کند، نه طالع تو و بدان، که این چیزها در راه خوش‌بختی موانعی است بزرگ. اما تو، ای کبوجیه فراموش مکن، که حفظ سلطنت به داشتن عصای سلطنت نیست، بلکه مطمئن‌تر و حقیقی‌ترین حافظین آن دوستان وفا دارند و این را هم بدان، که وفا ملازم انسان نیست زیرا، اگر آن جبلّی انسان بود، مانند سایر صفات

________________________________________

(1) - Tanaoxar (بردیای کتیبۀ داریوش و سمردیس هرودوت، چنانکه بیاید).

تاریخ ایران باستان جلد ۱