برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۴۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

برای زوس ملی (یعنی خدای بزرگ پارسیها) و آفتاب و سایر خدایان قربانی کند و بدرگاه آنان چنین دعا کرد: «ای خدای بزرگ، ای آفتاب و ای خدایان عمده، این قربانیها و این نیایش مرا، که پایان زندگانی نامی من است، بپذیرید.

سپاسگزارم از اینکه بواسطه روده‌های قربانی، آیات آسمانی، فالها، صداها بمن نمودید، که چه باید بکنم و از چه چیزها احتراز جویم. مخصوصا حق‌شناسم از اینکه هیچ‌گاه از یاری خودتان مرا محروم نکردید و در مواقع سعادت هیچ‌وقت فراموش نکردم، که من بشرم. من از شما خواستارم، که اولاد و زن، دوستان و وطنم را سعادتمند بدارید و فرجامی بمن اعطا کنید، که لایق زندگانی من باشد». پس از آن کوروش بقصر برگشت، تا قدری استراحت کند. در ساعت مقرّر خدمه به او گفتند، که حمام حاضر است، جواب داد: «ترجیح می‌دهم، که باز قدری استراحت کنم» در ساعت معین خدمه به او گفتند: «نهار حاضر است» جواب داد: «اشتها ندارم، ولی تشنه‌ام» بعد با لذت قدری آب آشامید. روز دیگر و روز بعد از آن، حال کوروش همان بود و در این حال او پسرهای خود را طلبید. چون اینها همراه او به پارس رفته بودند، همه حاضر شدند. در این وقت کوروش دوستان خود و کارگذاران عمدۀ پارس را هم طلبید و، چون همه حضور یافتند، چنین گفت: «بچه‌های من و شما ای دوستان، آخر زندگانی من فرا رسیده، من این حال را از علاماتی به خوبی درک می‌کنم. چون من درگذشتم، شما باید مرا سعادت‌مند بدانید، بعد سخن بگوئید، و عمل کنید. در کودکی و جوانی و سن کمال از مزایای هریک از این عهود متمتع بودم. دوستانم بواسطه نیکی‌های من خوشبخت و دشمنانم پست گشتند. پیش از من وطنم ایالت گمنامی از آسیا بود و اکنون، که می‌روم، ملکۀ آسیا است. بخاطر ندارم، که یکی از ممالک مسخره را از دست داده باشم. تمام عمرم، چنانکه می‌خواستم، گذشت. با وجود این همیشه بیمناک بودم، که مبادا شکستی بینم یا خبر ادباری را بشنوم. هیچ‌گاه تکبر یا شادی خارج از اندازه به خود راه نداده‌ام. اکنون، که به پایان عمرم می‌رسم،

تاریخ ایران باستان جلد ۱