پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۴۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

«قسم می‌خورم، که جدّی حرف می‌زنم، حتی من می‌توانم از کوروش اجازه بگیرم، که تو بدرب خانه نروی و در قشون هم حاضر نشوی، برای اینکه در خانۀ خود مانده غنی باشی. من این کار را بیشتر برای خودم می‌کنم، اگر بعد از این هم لایق هدایائی از کوروش شدم، یا در جنگ غنیمتی بدست آوردم، آن را هم آورده به دارائی تو می‌افزایم. در ازای این کار فقط می‌خواهم، که تو مرا از اندیشه و غصه خلاصی بخشی، و اگر چنین کنی، خدمتی بزرگ بمن و کوروش کرده‌ای». پس از این صحبت، دو رفیق عهدی باهم بستند: یکی خود را از داشتن آن‌قدر ثروت سعادتمند دانست و دیگری خوشبخت بود، از اینکه ناظری دارد، که باعث فراغت خیال او است و موافق سلیقه‌اش هم رفتار می‌کند. فرولاس ذاتا رفیق خوبی بود. او خدمت کردن را به دوستانش یا مفید بودن را برای دیگران از همه چیز بالاتر می‌دانست، او می‌گفت، که انسان از تمام موجودات ذی‌روح بهتر و برتر است، زیرا حق‌شناس است:

اگر کسی او را تمجید کند، او هم آن‌کس را تمجید می‌کند. اگر خدمتی بیند، در ازای آن خدمت می‌کند، دوستش بدارند، دوست می‌دارد، پدر و مادر را ستایش می‌کند و وظایف خود را، چه در زمان حیات و چه پس از مرگ، نسبت به آنها بجا می‌آورد. خلاصه آنکه جنبده‌ای نیست، که مانند انسان حساس و قدردان باشد.

بنابراین فرولاس مشعوف بود، از اینکه دیگر اندیشه و غصه‌ای ندارد و می‌تواند تمامی اوقات فراغت خود را صرف خدمت دوستان کند. سکائی فرولاس را دوست می‌داشت، زیرا او همیشه مالی برای سکائی می‌آورد، فرولاس هم او را دوست می‌داشت، زیرا می‌دید، هرچه می‌آورد، او می‌پذیرد و با وجود اینکه بر دارائی فرولاس همواره می‌افزاید، مانع از فراغت رفیقش نیست. چنین بود زندگانی این دو رفیق.

ضیافت کوروش

(کتاب ۸، فصل ۴) پس از اتمام مراسم قربانی کوروش خواست جشنی برای فتوحات خود بگیرد و با این مقصود تمام دوستان خود را بضیافتی دعوت کرد. ارته‌باذ مادی، تیگران ارمنی، رئیس سواران