کوروش این بگفت و برخاست، که از قلعه خارج شود و هرچند گبریاس اصرار کرد برای شام بماند نپذیرفت. بعد با همراهان خود به اردو برگشت و گبریاس را هم بشام دعوت کرد. پس از شام کوروش بر بستری، که از برگهای درخت ساخته بودند، خوابید و به گبریاس گفت: «آیا تو بیش از ما تخت خواب داری؟» او جواب داد: «قسم به خداوند، من اکنون فهمیدم، که شما بیش از من قالی و تخت خواب دارید. خانهتان هم بزرگتر است، زیرا مسکن شما زمین و آسمان است و بسترهای شما سطح روی زمین. قالیهای شما از پشم میشها نیست، مرغزارهای کوهها و صحراها فرش شما است» گبریاس در سر شام از سادگی غذای پارسیها، قناعت آنها در خوردن و آشامیدن و صحبتها و شوخیهای دلپسندشان در حیرت شد، و چون برخاست، که بمنزل خود برگردد، گفت: «جای تعجب نیست، که با وجود اینکه ما اینهمه جامهای زرّین و ثروت داریم، مردانگی شما بیشتر است.
ما مال جمع میکنیم و شما اخلاق خودتان را تهذیب میکنید». کوروش گفت، فردا صبح زود با سواران خود بیا، تا از ولایت تو بگذریم و ببینیم دوست و دشمن کیست.
نقشۀ جنگ
(کتاب ۵، فصل ۲) روز دیگر گبریاس با سواران خود آمد و راهنمای کوروش گردید. چون او همواره در این فکر بود، که بر قوۀ خود بیفزاید و از قوای دشمن بکاهد، گبریاس و رئیس گرگانیها را احضار کرده به آنها گفت: «چون منافع ما یکی است و شما را شریک در نفع و ضرر خود میدانم، مصمم شدم، با شما شور کنم و یقین دارم، که صمیمانه جواب خواهید داد. آیا مردمانی هستند، که با آسوریها بد باشند و بتوان آنها را جلب کرد؟». رئیس گرگانیها گفت، دو مردماند، که با آسوریها دشمناند، زیرا آسوریها آنها را خیلی آزار کردهاند. یکی کادوسیان و دیکری سکاها (راجع به کادوسیان بالاتر گفته شده، که در گیلان سکنی داشتند). کوروش پرسید: «پس چرا آنها بما ملحق نمیشوند؟» - «جهت همان آسوریها هستند، که تو اکنون از مملکت آنها میگذری» کوروش، چون اسم آسوری را شنید، از گبریاس پرسید:
«آیا شنیدهای، که جوانی که اکنون در آسور سلطنت میکند، متفرعن باشد؟» گبریاس
تاریخ ایران باستان جلد ۱