برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۲۷۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و همه را از خود ممنون می‌داشت، بی‌اینکه به کسی آزاری برساند.

وقتی که او بسن ۱۵ یا ۱۶ سالگی رسید، پسر پادشاه آسور، که می‌خواست عروسی کند، درصدد برآمد، شکاری بزرگ ترتیب دهد. (باید در نظر داشت که بعض مورّخین یونانی بابل را آسور نوشته‌اند و مقصود کزنفون هم از آسور بابل بوده، زیرا دولت آسور در این زمان وجود نداشت، این حدس پائین‌تر تأیید خواهد شد) و چون شنیده بود، که در جائی در حدود آسور و ماد، از این جهت که خارج از منطقۀ جنگها بوده، شکار زیاد یافت می‌شود، عازم آن محل شد و قبلا سوارها و پیاده‌هائی فرستاد، تا حیوانات را از جاهای سخت به جاهائی که قابل کشت و عبور است برانند. بعد به قلعه‌ای، که دارای ساخلو بود، درآمد، تا روز دیگر به شکار بپردازد. چون مستحفظین قلعه می‌بایست همان شب عوض شوند و مستحفظین دیگر جای آنها را گیرند، عدّۀ مستحفظین قدیم و جدید و ملتزمین پسر پادشاه آسور زیاد بود و همین نکته باعث شد، که او خواست داخل خاک ماد شده غنائمی برگیرد، زیرا تصوّر می‌کرد، که حشم زیاد از ماد بدست آوردن بمراتب به از شکار است. با این مقصود صبح زود برخاسته ترتیبی برای گذشتن به خاک ماد داد و از سر حدّ تجاوز کرده به قلعۀ ماد، که ساخلوی داشت، حمله برد. سرحدداران فورا آستیاگ را آگاه کردند و او با قشونی، که حاضر داشت و با پسر خود (یعنی کیاکسار) بقصد دشمن حرکت کرد. کوروش، چون دید همه با آستیاگ حرکت کردند، او نیز سلاح خود را پوشیده از دنبال جدّش روانه شد. این کار کوروش باعث حیرت آستیاگ گشت و او را در نزد خود نگاه داشت. وقتی که لشکر آسور در جلو مادیها صف بسته ایستاده بودند، کوروش از آستیاگ پرسید: «آیا اینها، که بر اسبها نشسته و راحت ایستاده‌اند دشمن‌اند؟» جدّش گفت بلی. کوروش -: «چه مردم حقیری، که بر اسبهای فلاکت‌زده نشسته می‌خواهند اموال ما را غارت کنند. حکم کن بما، که باینها حمله بریم» (اسبهای ماد، چنانکه بالاتر گفته شد، از حیث خوبی معروف آفاق بودند، بخصوص اسبهای نیسایه. این است، که کزنفون از قول کوروش اسبهای آسوری یا بابلی را فلاکت‌زده می‌گوید) آستیاگ - «مگر

تاریخ ایران باستان جلد ۱