این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۰۷
هرانجا که بد مهتر نام جوی | ز گیتی سوی سام بنهاد روی | |||||
که فرخنده بادا پئ این جوان | بدین تازه دل نامور پهلوان | |||||
چو بر پهلوان آفرین خواندند | ابر زال زر زر برافشاندند | |||||
کسی کو بخلعت سزاوار بود | خردمند بود و جهاندار بود | |||||
براندازه شان خلعت آراستند | همه پایهٔ برتری خواستند | |||||
پس آنگاه سام از بئ پور خویش | هنرهای شاهان بیاورد پیش | |||||
جهاندیدگان را ز کشور بخواند | سخنهای بایسته چندی براند | |||||
چنین گفت با نامور بخردان | که ای پاک هشیار دل موبدان | |||||
چنین است فرمان هشیار شاه | که لشکر همی راند باید براه | |||||
سوی گرگسانران و مازندران | همی راند خواهم سپاه گران | |||||
دل و جانم ایدر بماند همی | مژه خون دل بر فشاند همی | |||||
بگاه جوانی و کند آوری | یکی بیهده ساختم داوری | |||||
پسر داد یزدان بینداختم | ز بی دانشی ارج نشناختم | |||||
گران مایه سیمرغ برداشتش | همان آفریننده بگماشتش | |||||
مرا خوار بُد مرغ را ارجمند | بپرورد تا شد چو سرو بلند | |||||
چو هنگام بخشایش آمد فراز | جهاندار یزدان بمن داد باز | |||||
شمارا سپردم بآموختن | روانش از هنرها برافروختن | |||||
بدانید کین یادگار من است | بنزد شما زینهار من است | |||||
گرامیش دارید و بندش دهید | همه راه و رای بلندش دهید | |||||
که من رفت خواهم بفرمان شاه | سوی دشمنان با سران سپاه | |||||
سوی زال کرد انگهی سام روی | که داد و دهش گیر و آرام جوی | |||||
چنان دان که زابلستان خان نست | جهان سر بسر زیر فرمان تست | |||||
ترا خان و مان باد آبادتر | دلم دوستانت بتو شاد تر | |||||
کلید در گنجها پیش تست | دلم شاد و غمگین بکم بیش تست | |||||
دل روشنت هرچه خواهد بکار | بجای آر از بزم و از کارزار | |||||
بسام انگهی گفت زال جوان | که چون زیست خواهم من ایدر توان | |||||
کسی با گنه گر ز مادر نزاد | من آنم سزد گر بنالم بداد | |||||
جدا بیشتر زین کجا داشتی | مدارم که آمد گه اشتی |