آزاد ند! .. روزگارشان را در گوشهٔ سفرههای گشاده و دور خوانهای نهاده میگذرانند و ریزهچینی میکنند. هرچه خواستم مردمک دیدهٔ خود را که از فضولی و بیادبی مهمانان ناخوانده مکدر شده بود، رنگ صبر و تحمل بدهم، و ناگواری حضور ایشان را که نمونهٔ صحیح حاشیهنشینان بیکار و بیمار مجالس لغو وزرا و امرا و تجار و علمای وطن ماست در چین جبین خود ننمایم، یا از تشدد باطنی که گره ابروی مرا سخت به هم دوخته میداشت باز کنم نمیتوانستم! بیخود شدم، سکوت خود را برهم زدم، با یک صدای مهیب مردمان بازاری که ارتعاش اعصابم به دلخراشی او برافزوده بود «آقاجان» پیشخدمت را صدا کردم، گفتم کفش این دو نفر فضول ناخوانده را بگذارید و تا دم در مشایعتشان بکنید که رفع زحمت نمایند. گفتم برخیزید! من به عادت پلیسهای تهران مسبوق بودم، اما امثال شما را محمد قلی خان هم ندیده. برخاستند، هیچ نگفته سر فرود آورده رفتند…
بعد از رفتن آنهاغرق دریای تحیر و تحسر شدم؛ به نظرم آمد که وطن ما بحیرهٔ[۱] حوادث است، که مردمان چون اجساد خفیفه روی امواج او از فراز به نشیب متحرکند، یا محبس مجانین است که بیناظر و مستحفظ به جان یکدیگر افتاده میدرند و گوشتشان را میخورند!… یکی از رفقا، وقتی، به من گفت که مورخ معروف هندی «اینریونچه وان»، ایرانی حالیه را برای اثبات وجود «اهرمن» در کتاب خود شاهد آورده. بلی علمای دنیا باید جمع شوند و الفاظ جدیده به جهل و ظلمت و نکبت تنذل ملت وضع نمایند، وگرنه با کلمات امروزی صد یک این حالت خارج از تصور را نمیتوان تحریر یا تقریر نمود، که خواننده ده یک اورا بخواند
- ↑ دریا