نخبر مرحمت شما زیاد! زودتر از من دویدی، با سرکار مهندسباشی کار را ساختی که، دیگران را حواله به چایی خطایی بکنی؟..
میرزابندعلی: - نخیر، بنده و میزبان مهربان هرچه داریم متعلق به شما است، میخواستم به مضمون حدیث «من زار حیاً و لم یذق شیئاً فکانمازارمیتاً[۱]» شمارا به تغییر ذائقه تکلیف نمایم.. میرزانصیر گفت: این حدیث را ملاها برای خود ساختهاند که شکمپرورند، من شکمپرور نیستم طلادوست هستم… میرزابندعلی گفت نه نه نفرمایید، این حدیث برای اعراب از احکام آسمانی است… وقتی یک نفر از یک قبیله به قبیلهٔ دیگر که مسافت مسکنشان ده فرسنگ فاصله دارد اگر برود، اورا تغذیه نکنند حق دارد مزار چنین حی را مزار میت انگارد. بدیهی است در ایران، که دکهٔ هر صنف مزار مجبوری اوست، ذائقهٔ زائرین را حقی در انتظار ما تشتهی خود نباشد…
من به تأویلات و مباحثات و مقتضیات این دو نفر که نظیر آنها را «ژمس موریه»[۲] نیز در کتاب دایمالحی طبایع ایرانی خود ذکر نکرده گوش میدادم. متحیر بودم که اینها واقع آدمیزادند!… و این صحبتها را میکنند حقیقت صورت خارجی دارد یا به من این طور دیده میشود؟!… چشمهای خود را پاک میکردم، چندین بار نشستم، برخاستم، شایداین صور موهومی است و محو شوند!… دیدم نه همان میرزا بندعلی میرزا نصیر، و همان بیادبان لفاظند که در ترتیل[۳] اباطیل استاد و از جمیع قیود و تکالیف انسانیت