و بداند! ملتفت باشید، اگر ما بنویسیم در ایران عدل مرده، میدانند که عاملان عدل مظلوم شده! اگر بگوییم شریعت مرده، میدانند که حاملان شرع بیدین گشته؛ اگر بگوییم اصالت و نجابت مرده، پیدا است که اسافل و ارازل صاحب امتیاز و القاب و شئونات گردیده! اگر بگوییم آزادی مرده، بدیهی است مردمان آزاد اسیر شده! اما اگر بگوییم در ایران ذات حیات و نفس حرکت مرده، به فرمایید کدام حکیم و فیلسوف در آینده میداند و میفهمد که چهل کرور نفوس متنفس با روح انسانی و احساس وجدانی چگونه مدفون مقابر جهل میزیستهاند؟! خودشان را زنده پنداشتهاند؟! و قطر جسد ملیت ایشان بدون اینکه ذرهای از حجم خود بکاهد در جنب وجود تمدن کمتر از نقطهٔ ذرهبینی شده بود؟!
در این حالت، نواب جلالالدین میرزا[۱] به دیدن من آمد. با این شهزادهٔ معارف دوست آشنا هستیم، از ورود او خوشحال شدم، کدورت دلم به سرور تبدیل یافت. شهزاده عشق غریب به انشاء و تألیف فارسی تمیز دارد، در این فقره از آرزو گذشته به محروسهٔ افراط عصبیت داخل شده، و در آن ورطه گمراه گشته. باز سخن از نثر فارسی بیغش به میان آمد؛ از تشکیل یک هیئت و نشر یک جریدهٔ مخصوص وضع لغات جدیده، و چه و چه صحبت میکرد. گوش میدادم. تا رسید به جایی که گفت امروز در ایران مسئلهای واجبتر از این و اقدامی مفیدتر از این نیست، و از من تصدیق خواست. گفتم واقعاً بعد از صد سال در میان مؤدبین ما
- ↑ پسر فتحعلیشاه در ۱۲۳۴ هجری قمری بدنیا آمد و در ۱۲۹۸ درگذشت. او طرفدار پارسی بیغش بود و خود سه جلد کتاب به نام «نامهٔ خسروان» به فارسی پاک نوشته که در سالهای ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۸ ه.ق. چاپ شده است، جلالالدین میرزا مدتی نیز ریاست فراموشخانهٔ ملکم را بر عهده داشت.