دیگر چه برای ما بکنید. بالاخره استدعا نمود که دو بارکش و یک نفر نوکر همراه ما بفرستد که در دو منزل صحرا چادر و ذغال و فانوس و قابلمه داشته باشیم، از منزل آخری برگردانیم. چون هوازدگی حسین و نابلدی و صعوبات دیگر منزل بیراهه را دیده بودیم با کمال میل قبول کردیم و ممنون شدیم. جوادبک نیم فرسخ مارا مشایعت کرد. واقعاً اهل اینجا به او پرستش میکردند و احترام پدرانه مینمودند. دو شب در صحرا ماندیم، ولی هیچگونه زحمت و قصور نداشتیم. از منزل آخری نوکر و دواب را برگرداندیم. اسم نوکر همراه ما اسد خادم قابل و مؤدب و مجاهد بود. مارا از خود ممنون کرد. پنج تومان انعام دادم؛ ابا مینمود، اصرار کردم، دستم را بوسید، برگشت. بعد از ظهر وارد شهر سمندر شدیم.
این شهر یکی از بلاد معروف ایران و مدفن یکی از اولاد ائمهٔ شیعیان است. مردم از اراضی دور به زیارت میآیند. سی هزار نفر سکنه دارد، اما مثل سایر بلاد اسواق کثیفه، مساجد مخروبه، قبرستان زیاد، دکاکین چوب بست تنگ و تاریک و دوداندود، مزبله و عفونت اجساد مردهٔ متلاشی حیوان اهلی در معابر افتاده. با سایر اراضی معروف ما تفاوت ندارد. جز صحن مطهر زیارتگاه در هیچ جای دیگر علامت جاروکشی و تمیزی دیده نمیشود. برای مسافرین، منازل آدم و طویلهٔ دواب در یک محوطه میباشد. مله، کنه، عقرب، رطیل، مورچه، شپش رستاقیان ناتمیز که هرروز از اطراف به اینجا وارد و صادر میشوند اسباب زحمت عمدهٔ ورود و اقامهٔ این شهر است؛ خصوصاً به آنها که معتاد این زندگی فوق تحمل انسانی نشدهاند. شهر را گشتیم، یکی بدتر از دیگری بود. آخر شخصی از تجار مهمانواز، بیسابقه، مارا به خانهٔ خویش دعوت نمود. اتاق مفروش به ما داد، جابهجا شدیم.