این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۲۸ —
عجب از طبع هوسناک منت میآید | من خود از مردم بیطبع عجب میمانم | |||||
گفته بودی که بود در همه عالم سعدی | من بخود هیچ نیم هر چه تو گوئی آنم | |||||
گر بتشریف قبولم بنوازی ملکم | ور بتازانهٔ قهرم بزنی شیطانم |
۴۱۴– ط
اگر دستم رسد[۱] روزی که انصاف از تو بستانم | قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم | |||||
چنانت دوست میدارم که گر روزی[۲] فراق افتد | تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم | |||||
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه | دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم | |||||
ترا در بوستان باید که پیش سرو بنشینی[۳] | و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم | |||||
رفیقانم سفر کردند هر یاری باقصائی | خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم | |||||
بدریائی درافتادم که پایانش نمیبینم | کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم | |||||
فراقم[۴] سخت میآید ولیکن صبر میباید | که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم | |||||
مپرسم دوش چون بودی بتاریکی و تنهائی | شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم | |||||
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند | بگوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم | |||||
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت | من آزادی نمیخواهم که با یوسف بزندانم | |||||
من آنمرغ سخندانم که در خاکم رود صورت | هنوز آواز میآید بمعنی از[۵] گلستانم |
۴۱۵– ط
ای مرهم ریش و مونس جانم | چندین بمفارقت مرنجانم | |||||
ای راحت اندرون مجروحم | جمعیت خاطر پریشانم | |||||
گویند بدار دستش از دامن | تا دست بدارد از گریبانم | |||||
آنکس[۶] که مرا بباغ میخواند | بیروی تو میبرد بزندانم[۷] |