این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴۲ —
بر کفی جام شریعت بر کفی سندان عشق | هر هوسناکی نداند جام و سندان باختن | |||||
سعدیا شطرنج ره مردان خلوت[۱] باختند | رو تماشا کن که نتوانی چو ایشان باختن |
۴۹ – ط
ای بباد هوس درافتاده | بادت اندر سرست یا باده | |||||
یکقدم بر خلاف نفس بنه | در خیال خدای ننهاده | |||||
راه گم کرده از طریق صلاح | در بیابان غفلت افتاده | |||||
خود بیکبار از تو بستاند | چرخ انصافهای ناداده | |||||
رنجبردار دیو نفس مباش | در هوای بت ای پریزاده | |||||
دیدی این روزگار سفله نواز | چون گرفت از تو جان آزاده | |||||
چون تو آسودهٔ چه میدانی | که مرا نیست عیش آماده | |||||
ملک آزادیت چو ممکن نیست | شهر بند هواست بگشاده | |||||
لاف مردی زنی و زن باشی | همچو خنثی مباش نر ماده | |||||
سعدیا تا کی این رحیل زنی | محمل از پیش نافرستاده | |||||
هر زمان چون پیاله چند زنی | خنده در روی لعبت ساده | |||||
بسکه با خویشتن بگوئی راز | چون صراحی باشک بیجاده |
۵۰ – ب
آستین بر روی و نقشی در میان افکندهٔ | خویشتن پنهان و شوری در جهان افکندهٔ | |||||
همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق | در نهاد بلبل فریاد خوان افکندهٔ |
- ↑ سعدیا صاحبدلان شطرنج وحدت، ... شطرنج ره خلوت نشینان، سعدیا صاحبدلان شطرنج ازین ره.