این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴۳ —
هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهند | پرده بردار ایکه خلقی در گمان افکندهٔ | |||||
آنچنان رویت نمیباید[۱] که با بیچارگان | در میان آری حدیثی در میان افکندهٔ | |||||
هیچ نقاشت نمیبیند که نقشی بر کند | و آنکه دید از حیرتش[۲] کلک از بنان افکندهٔ | |||||
این دریغم میکشد کافکندهٔ اوصاف خویش | در زبان عام و خاصان را زبان افکندهٔ | |||||
حاکمی بر زیردستان هر چه فرمائی رواست | پنجهٔ زورآزما با ناتوان افکندهٔ | |||||
چون صدف امید میدارم که لؤلؤئی شود | قطرهٔ کز ابر[۳] لطفم در دهان افکندهٔ | |||||
سر بخدمت مینهادم چون بدیدم نیک باز | چون سر سعدی بسی بر آستان افکندهٔ |
۵۱ – ب
شبی در خرقه رندآسا گذر کردم بمیخانه | ز عشرت می پرستانرا منور بود[۴] کاشانه | |||||
ز خلوتگاه ربانی و ثاقی در سرای دل | که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه | |||||
چو ساقی در شراب آمد بنوشانوش در مجلس | بنافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه | |||||
بتندی گفتم آری من شراب از مجلسی خوردم | که من پیرامن شمعش نیارد بود پروانه | |||||
دلی کز عالم وحدت سماع حق شنیدست او[۵] | بگوش همتش دیگر کی آید شعر و افسانه | |||||
گمان بردم که طفلانند وز پیری سخن گفتم | مرا پیری خراباتی جوابی داد مردانه | |||||
که نور عالم علوی فرا هر روزنی تابد | تو اندر صومعش دیدی و ما در کنج میخانه[۶] | |||||
کسی کامد درین خلوت بیکرنگی هویدا[۷] شد | چه پیری عابد زاهد چه رند مست دیوانه | |||||
گشادند از درون جان در تحقیق سعدی را[۸] | چو اندر قفل گردون زد کلید صبح دندانه |