این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴۱ —
گرت آئینهٔ باید که نور حق درو بینی | نبینی در همه عالم مگر سیمای درویشان | |||||
قبا بر قد سلطانان چنان زیبا نمیآید | که این خلقان گردآلوده را بالای[۱] درویشان | |||||
بمأوی سر فرود آرند درویشان معاذلله | وگر خود جنتالمأوی بود مأوای درویشان | |||||
وگر خواهند درویشان ملک را صنع آن باشد | که ملک پادشاهان را کند یغمای[۲] درویشان | |||||
گر از یک نیمه زور[۳] آرد سپاه مشرق و مغرب | ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان | |||||
کسی آزار درویشان تواند جست لا والله | که گر خود زهر پیش آرد بود حلوای درویشان | |||||
تو زر داری و زن داری و سیم و سود و سرمایه | کجا با این همه شغلت بود پروای درویشان | |||||
که حق بینند و حق گویند و حق جویند و حق باشد | هر آن معنی که آید در دل دانای درویشان | |||||
دو عالم چیست تا در چشم اینان قیمتی دارد | دوئی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان[۴] | |||||
سرای و سیم و زر در باز و عقل و جان و دل سعدی | حریف اینست اگر داری سر سودای درویشان |
۴۸ – ب
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن | با سر اندر کوی دلبر[۵] عشق نتوان باختن | |||||
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن | توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن | |||||
اسب در میدان رسوائی جهانم مردوار | بیش ازین در خانه نتوان گوی و چوگان باختن | |||||
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست | بر بساط نرد درد[۶] اول ندب جان باختن | |||||
زاهدی بر باد الا، مال و منصب دادنست | عاشقی در ششدر لا، کفر و ایمان باختن[۷] |
- ↑ گرد آلوده بر بالای، که آن تن جامهٔ دولت که بر بالای.
- ↑ ممکن است «نعما» خوانده شود.
- ↑ روی.
- ↑ در یک نسخه است:
در آن ساعت که درویشان شراب وصل مینوشند در آید خضر پیغمبر که من سقای درویشان - ↑ جانان.
- ↑ عشق. نرد در.
- ↑ در یک نسخه این بیت هم هست:
گر حریف مرد عشقی مال و جان و دین بباز ورنه هر طفلی تواند گوی و چوگان باختن