منصور خليفۀ عباسى روگردان شد عيال خود را بدين جاى فرستاد و پس از آن مأمن دزدان گرديد.
آرمان
( ārmān ) ا. پ. حسرت. و آرزو.
و پشيمانى و افسوس. و رنج. و خوراكهائى كه زن آبستن آرزو مىكند.
آرمة
( āremat ) ص. ع. سال قحط.
آرمة
( āremat ) ا. ع. دندان.
آرمدن
( āramedan ) ف ل و م. پ.
آراميدن.
آرمده
( āramede ) ص. پ. آرميده.
آرمده
( āramde ) ا. پ. ايذا و آزار.
و آزردگى و رنج و اندوه. و ندامت و پشيمانى.
و توبه. و تأسف.
آرمش
( ārāmec ) ا. پ. آرامش.
آرمگاه
( āramgāh ) و آرمگه ( āramgah ) ا. پ. مر. آرامگاه.
آرمنده
( ārmande ) ص. پ. آسوده و داراى راحت و آرام. و آرامكننده و تسلى دهنده.
آرمون
( ārmun ) ا. پ. پولى كه پيش از كار فرمودن بكار گرو مزدور بر سبيل مساعده مىدهند.
آرميدگى
( āramidegi ) ا. پ. آسودگى و استراحت و فراغت و آسايش. و حيا و خجالت و شرمسارى.
آرميدن
( āramidan ) ف ل. پ. آراميدن.
آرميده
( āramide ) ص. پ. قرار گرفته.
و سكونت يافته و ساكن شده.
آرن
( āran ) ا. پ. آرنج و بازو.
آرنج
( āranj ) ا. پ. مرفق و بندگاه ساعد و بازو.
آرنده
( ārande ) ص. پ. آورنده.
آرنگ
( ārang ) ا. پ. آرنج.
آرنگ
( ārang ) ا. پ. رنج و محنت و اندوه. و آزار. و رنگ و لون. و فريب و مكر و حيله. و گونه و طرز و روش و شكل و طريقه. و فرمانفرما و حاكم ملك. و يك قسم ميوه و شك و شبهه و گمان. و شبه و مانند و نظير.
و م ف. ظاهرا و آشكارا. و هرگز.
آرنگ آرنگ
( ārang-ārang ) ص و م ف. رنگارنگ و گوناگون.
آرنو
( arnu ) ا خ. پ. رودى در ايتاليا كه ايالت تسكان را مشروب مىكند و مىگذرد از فلورانس و پيزو پس از آنكه 220 كيلومتر امتداد طى كرد در بحر الروم مىريزد.
آرو
( āru ) ا. پ. - مأخوذ از هندى - شفتالو.
آرواره
( ārvāre ) ا. پ. استخوان صورت كه در آن دندانها مرتكز شده و قرار گرفتهاند.
آروغ
( āruq ) ا. پ. باد با صدائى كه از گلو خارج مىشود و رجفك و رجك نيز گويند.
آروغيدن
( āruqidan ) ف ل. پ. آروغ زدن. و بيرون آمدن باد با صدا از گلو.
آروق
( āruq ) ا. پ. آروغ
آرون
( ārun ) ا. پ. صفت خوب و و نيك و دلكش و مرغوب.
آروند
( ārvand ) ا. پ. شأن و شوكت و شكوه.
آرونديدن
( āruandidan ) ف ل. پ.
بيكار بودن و شپش گرفتن.
آروين
( ārvin ) ا. پ. تجربه و امتحان و آزمايش.
آره
( āre ) ا. پ. گوشتهاى بن و بيخ دندان.
آره
( āre ) پ. كلمۀ غير موصول كه در جواب و تصديق استعمال كنند درصورتىكه مقابل محترم نباشد و الا بله گويند.
آرى
( ārey ) ا. پ. گوشت بن دندان. و آره.
آرى
( āri ) كلمۀ غير موصول بمعنى آره و بلى. و البته. و فى الحقيقة.
آرى
( āri ) و ( āriy ) و آرية ( āriyat ) ا. ع. آرية اخيهاى كه چارپايان را بدان بندند. و باصطلاح فقه معلف. ج: اوارى و اوارىّ.
آريد بريد
( ārid-barid ) ا. پ. داروئى كه از سيستان آورند و مانند پيازى بود از وسط بريده شده و آشاميدن آن گويند ادرار حيض آورد.
آريدن
( āridan ) ف م. پ. آراستن.
آرير
( ārir ) ص. پ. عاقل و دانا و زيرك و هوشيار. و پرهيزگار و پارسا.
آريغ
( ariq ) ا. پ. عداوت و كينه و نفرت كه از كسى در دل جاى كند.
آرين
( ārin ) ا. پ. نوعى از اندازه كه بتازى ذراع گويند.
آز
( āz ) ا. پ. حرص. و ابرام در كارى.
و خواهش و ميل. و محبت. و هوى و هوس.
و رغبت و طمع. و ا خ. نام شهرى.
آز
( āz ) ص. پ. طامع و طمعكار و حريص.
آزا
( āzā ) م ف. پ. محاذى و روبرو و مقابل.
آزا
( āzā ) ا. پ. مصطكى.
آزاب
( āzāb ) ا. پ. مرد ناكدخدا.
آزابستان
( āzābestān ) ا. پ. دفترى كه در آن اسم مردان ناكدخدا ثبت شده.
آزاج
( āzāj ) ع. ج. ازج.
آزاد
( āzād ) ص. پ. هر چيز بىعيب و نقص بسيط - مقابل مركب - و هر چيز راست بدون اعوجاج. و مستقل و منفرد و يگانه. و مختار خود. و عتيق و كسى كه مملوك نباشد و غير بنده.
و رها و رستگار و رها شده و خلاص شده و معاف و نجات يافته. و كسى كه بىقيد و تعلق بود. و قطع تعلق از ماسوا كرده. و چيزى باشد كه هميشه سبز و خرم بود. و خرماى تازه و تر و هر درختى كه ميوه و بار ندهد مانند درخت سرو. وا. درخت جنگلى كه در جنگلهاى مازندران فراوان است. و يك قسم ماهى كه گوشتش بسيار