لذيذ است و نام درخت ارزن و گاورس.
و ا خ. نام قصهاى در نخجوان كه شرابش بخوبى معروف است. و آزاد شدن ف ل.: رها شدن و نجات يافتن و خلاص شدن و مرخص شدن و اجازه يافتن براى خروج. و آزاد كردن ف م.: رها كردن و خلاص نمودن.
و معاف كردن و گناه بخشيدن.
آزاد آوا
( āzād-āvā ) ا. پ. طريقۀ گفتن شكر خدا.
آزادبر
( āzād-bar ) ا خ. پ. جلگۀ كوچكى واقع در كوهستان ما بين لوراى رى طالقان قزوين.
آزاد بهمن
( āzād-bahman ) ا خ. پ.
عقل اول.
آزاد خلق
( āzād-xalq ) ص. پ. بزرگ خلقت.
آزاد خلق
( āzād-xolq ) ص. پ. مرد رستگار. و صحيح البدن. و صحيح العقل.
آزاد دارو
( āzād-dāru ) ا. چغندر صحرائى كه بيخ آن را. بيخ حليمو گويند.
آزاد درخت
( āzād-daraxt ) ا. پ.
درخت آزاد. مر. آزاد گويند بلندى آن به هفتاد ذرع مىرسد و تنهاش صاف و راست است. و نيز درخت ديگرى موسوم به زهر زمين كه درخت طاق نيز گويند.
آزادرو
( āzād-raw ) ص. پ. كسى كه حركات وى بآزادى باشد. و بميل خود مسافرت كند.
آزاد سرو
( āzād-sarv ) ا. پ. درخت سرو. و ا خ. نام مردى كه فردوسى از آن استعاره كرده است داستان مرگ رستم را.
آزاد طبع
( āzād-tab' ) ص. پ. آزاد و كسى كه داراى طبيعت بلند باشد و عالىطبع.
آزادگان
( āzādegān ) پ. ج آزاده و مردمان آزاد و شريف و پاكنژاد. و بلند همت و سخى و جوانمرد. و مخصوصا مردمان ايران را آزادگان گويند برخلاف مردم توران.
آزادگاه جامه
( āzād-gāh-jāme ) ا. پ. جايى كه جولاهان جامۀ بافته شده را از كارگاه مىبرند.
آزادگى
( āzādegi ) ا. پ. نجات و خلاصى و آزادى. و عدم علاقه. و خودسرى.
و اختيار - ضد بندگى - و حلالزادگى.
آزادمرد
( āzād-mard ) ص. پ. بىقيد و بىعلاقه و بىتعلق و رستگار.
آزادمردى
( āzād-mardi ) ا. پ.
بىقيدى و بىتعلقى و رستگارى.
آزاد ميوه
( āzād-mive ) ا. پ. شيرينى كه از قند و مغز پسته و مغز بادام و نخود بوداده سازند. و نقل نخود و نقل پسته كه برنگهاى مختلف ترتيب دهند.
آزاد نامه
( āzād-name ) ا. پ. نوشتۀ آزادى كه در آزاد كردن بنده و كنيز و غلام دهند.
آزادوار
( azad-vār ) ا. پ. نام نوائى از موسيقى. و ا خ. قريهاى در اسفراين كه انگورش در نيكوئى معروف است.
آزادوار
( āzād-vār ) م ف. بطور آزادى - مقابل بندهوار - و بدون تعلق و علاقه.
آزاده
( āzāde ) ص. پ. بىريا و صادق.
و رستگار. و درست. و فاضل. و پارسا و پاكدامن.
و اصيل. و حلالزاده. و پاكنژاد و نجيب. و پير.
و مردمان نيك و بزرگوار. و (باصطلاح عرفان) نفسى كه از تعلقات بشرى رسته و قيدش بمرتبۀ اطلاق پيوسته و قطرۀ وجودش عين محيط هستى گشته باشد. و ا. سوسن و سرو. و مرد آزاده مردم جوانمرد و نجيب. و سخى. و پاكنژاد.
و نامدار.
آزاده خرام
( āzāde-xarām ) ص. پ.
خوش خرام.
آزادهخو
( āzāde-xow ) و
آزاده خوى
( āzāde-xowy ) ص. عالى طبع و بلند همت و ا خ. نام زن تور.
آزادهدار
( āzāde-dār ) ص. پ.
خودكام. و لافزن.
آزادهدل
( āzāde-del ) ص. پ.
فارغ البال. و مرد صالح. و حلالزاده. و پاك نژاد.
آزادهگاه جامه
- ( āzāde-gāh jāme ) ا. پ. مر. آزادگاه جامه.
آزادهوار
( āzāde-vār ) ص. پ سزاوار آزادى. و شريف و اصيل. و م ف بطور آزادگى.
آزادى
( āzādi ) ا. پ. نجات و خلاصى و رهائى و رستگارى و معافى. و شكر و سپاس.
و آزادى كردن ف ل.: شكر و سپاس نمودن.
آزار
( āzār ) ا. پ. رنج و تعب و اذيت و محنت و زحمت. و اندوه. و درد و مرض و دردمندى و بيمارى. و غم. و آسيب. و زيان و ضرر. و ظلم و ستم. و تصديع. و ابرام و آزار تلخه ا. بيمارى يرقان. و آزار كردن و آزار دادن ف م.: رنجانيدن و تصديع كردن و اذيت رسانيدن. و ملامت نمودن و سرزنش كردن. و دشنام دادن و طعنه زدن.
و ستيزيدن و خصومت كردن. و رنج و محنت دادن و جفا كردن. و تقاضى كردن. و ابرام نمودن و آزار يافتن ف ل. رنج و محنت داشتن.
و در زحمت افتادن. و بيمار و دردمند شدن.
آزار
( āzār ) ص. پ. طعنهزننده و ملامت كننده و مصدع و تصديعدهنده. و دشنامدهنده.
در اين صورت هميشه مركب با موصوف استعمال مىشود مانند جان آزار يعنى آنكه روح را اذيت كند. و ظالم و بىرحم و متعدى.
آزار
( āzār ) ا. پ. آزر كه ماه ششم از سال رومى بود.