راست را باهم و يا هر دو دست و پاى چپ را باهم. و گاه بر اين دست و گاه بر آن دست ايستادن اسب. و تيز رفتن. و اختب من ثوبه خبة: بيرون كرد از جامۀ خود خبة را.
اختبار
( extebār ) ا. ع. آگاهى بچيزى.
اختبار
( extebār ) م. ع. اختبره اختبارا: آزمود آن را.
اختبار
( extebār ) ا. پ - مأخوذ از تازى - آزمايش و امتحان. و اطلاع. و آگاهى پس از آزمايش.
اختباز
( extebāz ) م. ع اختبز الخبز اختبازا: نان پخت براى خويشتن.
اختباس
( extebās ) م. ع. اختبسه اختباسا: بغل گرفت او را. و اختبس ماله: ربود مال او را.
اختباص
( extebās ) م. ع. اختبص اختباصا: خبيص يعنى افروشه پخت.
اختباط
( extebāt ) م. ع. اختبط زيدا اختباطا: احسان خواست از زيد بدون قرابت و سابقۀ احسان. و اختبط الورق: برگ از درخت ريخت با عصا. و اختبط البعير بيده الارض: دست بر زمين زد آن شتر.
اختبال
( extebāl ) م. ع اختبله اختبالا: تباه خرد و ناقص الاعضاء گردانيد او را. و اختبله الحزن: ديوانه گردانيد او را اندوه. و اختبلت الدابة: ثابت نماند آن ستور در جائى كه پا نهاد.
اختتاء
( extetā' ) م. ع. چون ممهوز باشد متغير شدن رنگ چهره از بيم پادشاه و جز آن.
و اختتا له: فريب داد او را. و اختتا منه:
پنهان كرد از وى به بيم و شرم. و ترسيد از وى. و اختتا الشى: ربود آن چيز را.
و چون واوى باشد شكسته شدن از اندوه و يا بيم و يا مرض. و يا فروتنى كردن. و چون يائى بود متغير شدن رنگ چهره از بيم پادشاه و جز آن.
اختتال
( extetāl ) م. ع اختتل اختتالا:
گوش نهاد بر راز مردم.
اختتام
( extetām ) م. ع. بپايان بردن - نقيض افتتاح.
اختتام
( extetām ) ا. پ - مأخوذ از تازى - پايان و انجام و انتها و عاقبت. و نتيجه. و آخر و خاتمه و اتمام. و مودت اختتام ص.: هر چيزى كه پايان و انجام آن بخير و خوبى باشد. و اختتام يافتن ف ل.:
انجام يافتن. و باختتام رسيدن: باخر رسيدن.
اختتان
( extetān ) م. ع مختون شدن. و خود را ختنه كردن.
اختثاث
( extesās ) م. ع. شرم داشتن.
اختجى
( axtaji ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - چابكسوار و سئيس.
اختداع
( extedā' ) م. ع. اختدعه اختداعا: فريفت او را. و خواست كه بوى مكروهى رساند و او خبردار نشود.
اختدار
( extedār ) م. ع. پنهان گرديدن.
اختداف
( extedāf ) م. ع. اختدفه اختدافا: ربود آن را. و اختدف الثوب بريد آن جامه را.
اختدام
( extedām ) م. ع. اختدم اختداما: خدمت كرد خود را. و اختدمه:
چاكر داشتن خواست او را. و خدمت خواست از وى. و خادم خواست.
اختر
( axtar ) ا. پ. ستاره و كوكب و نجم. و ستارۀ طالع از هر مولودى. و شگون و فال. و بخت و طالع. و علم و رايت و نشان و لوا. و ا خ. نام يكى از منازل قمر. و نام فرشتۀ موكل زمين. و فرشتهاى كه در مقابل دعاهاى مردمان امين مىگويد و هر دعائى كه به امين او برابر واقع شود به اجابت مىرسد.
و نيك اختر ص.: نيكطالع و خوشبخت.
و دختر سعد اختر: دختر خوشبخت و نيكطالع. و اختر پنجم ا خ. ستارۀ مريخ. و اختر دانش: ستارۀ مشترى و عطارد. و اختر جوزا: عطارد. و اختر سرسبز: ستارۀ سعد. و اختر كاوان:
علم كاوه كه علم فريدون باشد. و اختر شمردن ف ل.: شب بيدار بودن.
اختراب
( exterāb ) م. ع اخترب اخترابا: دزديد.
اختراج
( exterāj ) م. ع بيرون آوردن.
اختراش
( exterāc ) م. ع اخترش اختراشا: كسب كرد و طلب رزق نمود.
اختراص
( axterās ) م. ع. اخترص اختراصا: دروغ بربافت. و در انبان كرد چيزى را كه خواست.
اختراط
( exterāt ) م. ع. اخترط العنقود اختراطا: خوشه را در دهان نهاده. در آورد آن را برهنه از دانهها. و اخترط السيف: بركشيد شمشير را از نيام.
اختراع
( exterā' ) م. ع اخترعه اختراعا: شكافت آن را. و آفريد. و از نو بيرون آورد آن را. و اخترع فلانا:
خيانت كرد فلان را. و گرفت مال او را. و هلاك ساخت. و اخترع الدابة: داد آن ستور را چندى بسوارى ديگرى و باز گرفت آن را.
اختراع
( exterā' ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - ايجاد و احداث و اظهار چيزى كه پيشتر مانند وى پيدا نبوده و ديده نشده. و هر چيز تازه و از نو بيرون آورده.
اختراعات
( exterā'āt ) ج ا. پ - مأخوذ از تازى - چيزهاى تازه و از نو بيرون آورده.