اختراف
( exterāf ) م. ع اخترف الثمار اخترافا: چيد آن ميوهها را در فصل خريف.
اختراق
( exterāq ) م. ع. گذشتن باد.
و اخترق فلان: گذشت فلان و رفت.
و اخترق الكذب: بربافت دروغ را.
اخترام
( exterām ) م. ع. اخترم الشى اختراما: بريد آن چيز را. و اخترمته المنية: گرفت او را مرگ.
و اخترمت المنية القوم: از بيخ بر كند مرگ آن قوم را و بريد آنها را. و اخترم فلان عنا: (مجهولا): يعنى مرد فلان.
اختران
( axtarān ) پ. ج اختر. و اختران تب زده ج ا. ستارهها كه در آب نمايان باشند.
اخترستان
( axtar-setān ) ا خ. پ. نام ستارهاى در علم هيئت و نجوم.
اختر شمار
( axtar-comār ) و
اختر شمر
( axtar-comar ) و
اختر شناس
( axtar-cenās ) ا. پ. منجم و هيوى و عالم بعلم هيئت.
اخترگراى
( axtar-gerāy ) ا. پ.
كسى كه رسد مىكند كواكب را و تعيين حركات آنها را مىنمايد و منجم.
اخترگو
( axtar-gu ) يا ( axtar-gow ) ا.
پ. منجم و اخترشناس. ج: اخترگويان.
اختزاز
( extezāz ) ع. به تير و نيزه دوختن. و اختزه: در جماعت آمده گرفت او را از آنان. و اختز البعير من الابل:
گرفت آن شتر را از ميان شتران.
اختزاع
( extezā' ) م. ع. بريدن از قوم و جدا كردن از آنها يق اختزعته من القوم: اى قطعته عنهم.
اختزاق
( extezāq ) م. ع. اختزق السيف اختزاقا: برهنه شد آن شمشير.
اختزال
( extezāl ) م. ع. تنها و منفرد بودن. و انداختن. و بريدن.
اختزان
( extezān ) م. ع. اختزن المال اختزانا: جمع كرد مال را. و اختزن السر: نگاهداشت و پنهان كرد آن راز را. و اختزن طريقا: نزديكترين راه را گرفت.
اختشاب
( extecāb ) م. ع. اختشب الشعر اختشابا: شعر گفت چنانكه آمد بدون فكر بسيار و تصنع.
اختشاش
( extecāc ) م. ع. خشاش و حشرات زمين خوردن.
اختشاع
( extecā' ) م. ع. فروتنى كردن.
اختصاء
( extesā ) م. ع. خود را خصى كردن و خواجه نمودن.
اختصار
( extesār ) م. ع. اختضر الكلام اختصارا: كوتاه كرد سخن را.
و اختصر فلان: گرفت فلان تهيگاه را و دست بر تهيگاه نهاد و مخصره بدست گرفت.
و اختصر السجدة: خواند سورهاى از قرآن را كه در آن سنجده بود و گذاشت آيۀ سجده را تا سجده كردن نشود. يا آيۀ سجده را جدا كرده خواند تا سجده كند - و قد نهى عنها.
و اختصر الطريق: گرفت نزديكترين راه را در رفتن. و اختصر الجارية: ربود دوشيزگى آن دختر. را قبل از بلوغ او. و اختصر فى قطع الشى: از بيخ نبريد آن چيز را. و نيز اختصار: دو آيه از آخر سوره در نماز خواندن. و دور كردن زوائد چيزى.
اختصار
( extesār ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - سخن قليل اللفظ و كثير المعنى. و كوتاهى و ايجاز و اجمال. و اختصار كردن ف ل.:
كوتاه كردن سخن. و باختصار كوشيدن:
بكوتاهى كوشيدن. و بالاختصار م ف.: بالجمله و بطور اجمال و بطور كوتاهى.
اختصارا
( extesāran ) م ف. پ. - مأخوذ از تازى - اجمالا و بطور اختصار و كوتاهى.
اختصاص
( extesās ) م. ع. اختص اختصاصا: خاص گرديد. و اختصه بالشى: خاص كرد او را به آن چيز (لازم و متعدى).
اختصاص
( extesās ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - امتياز و تخصيص. و مخصوص بيكى و كسى و غير عمومى. و عدم مشاركت و عدم عموميت.
و اختصاص دادن ف م.: چيزى را به كسى مخصوص كردن و شريك نكردن ديگرى را در آن.
و اختصاص داشتن ف ل.: مخصوص بودن و شريك نداشتن و عمومى نبودن.
اختصاصات
( extesāsāt ) ج ا. پ.
عدم شراكتها و امتيازات. و چيزهاى مخصوص.
اختصاف
( extesāf ) م. ع. اختصف الورق على بدنه اختصافا: برههم نهاد و چسبانيد برگها را يكانيكان بر تن خود تا عورت بنظر نيايد و منه قوله تعالى فى قرائة الحسن يخصفان عليهما من ورق الجنة.
اختصام
( extesām ) م. ع. اختصموا اختصاما: با يكديگر خصومت و دشمنى كردند.
اختضاب
( extezāb ) م. ع. خود را رنگ كردن.
اختضاد
( extezād ) م. ع. اختضد البعير اختضادا: مهار در بينى آن شتر كرده سوار شد بر آن.
اختضار
( extezār ) م. ع. اختضر اختضارا: بريده گرديد. و اختضر الحمل:
برداشت آن بار را. و اختضر الجارية:
ربود دوشيزگى آن كنيز را قبل از بلوغ. و اختضر الكلاء: بريد آن گياه را كه سبز بود. و اختضر (مجهولا): تازه و تر گرفته شد و اختضر فلان مجهولا: جوانمرد شد فلان.