پرش به محتوا

برگه:Chahar Maqale.pdf/۱۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

گم کرد عطای تو نام حاتم برکند لقای تو بیخ حرمان هر بیت کم اندیشه‌تر ز شعرت شد نادره‌تر تحفۀ خراسان اشعار ترا در جهان گرفتن باشد اثر خاتم سلیمان و در تقاضای صله در آخر قصیده گوید

بیرون نتوان شد ز حد قسمت شو گرد فضولی مگرد عثمان بسیار غم دل مگوی و شعرت بنویس و ببر پیش خواجه برخوان دل در صفت با جلال او ده وز وی صلت باکمال بستان و معزی راست در مدح او

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را مسخر است سخن چون پری سلیمان را نسیج وحده که نوحلۀ دهد هر روز ز کارگاه سخن بارگاه سلطان را ز شادی ادب و عقل او بدار سلام همه سلامت و سعد است سعد و سلمان را اگر دلیل بزرگی است فضل پس نه عجب که او دلیل بزرگی است فضل یزدان را و همو گوید در مدح مسعود سعد سلمان

تا هست تیغ گلها در برق و رعد نیسان تا هست سوز دلها در زلف و جعد جانان تا با فساد باشد همواره کون عالم تا با وعید باشد پیوسته وعد یزدان در مجلس بزرگان خالی مباد هرگز پیرایۀ بزرگی مسعود سعد سلمان

کلیات چهار مقاله جلد ۱