این برگ نمونهخوانی نشده است.
بر تو قدیمیست چنان کز ره تقدیر | نزد همه در کوکبهی خواب و خور آمد | |||||
عزم تو چه عزمیست که بیمنت تدبیر | در هرچه بکوشید نصیبش ظفر آمد | |||||
عالم که ز نه برد به حیلت کلهی کرد | ترک کله قدر ترا آستر آمد | |||||
گردون که پی وهم مهندس نسپردش | آمد شد تایید ترا پی سپر آمد | |||||
اول قدم قدر تو بود آنکه چو برداشت | عالم همه زیر آمد و قدرت زبر آمد | |||||
صاحب که به سیر قلمش تیغ سکون یافت | حاتم که ز دست کرمش کان به سر آمد | |||||
اوصاف تو در نسبت آوازهی ایشان | وصف نفس عیسی و آواز خر آمد | |||||
در امر تو امکان تغیر ننهفتند | گویی که مثالی ز قضا و قدر آمد | |||||
در کین تو امید سلامت ننهادند | گویی که نشانی ز سعیر و سقر آمد | |||||
دشمن کمر کین تو از بیم تو بربست | نی را ز پی حملهی صرصر کمر آمد | |||||
از آتش باس تو مگر دود ندیدست | کز سادهدلیش آرزوی شور و شر آمد | |||||
باس تو شهابیست که در کام شیاطین | با حرقتش آتش چو شراب کدر آمد | |||||
خطم تو چه پروانه شود صاعقهای را | کان را ز فلک دود و ز اختر شرر آمد | |||||
تو ساکنی و خصم تو جنبان و چنین به | زیرا که سکون حلیت کل سیر آمد | |||||
عنقا که ز نازک منشی جای نگه داشت | هرگز طرف دامنش از عار تر آمد | |||||
وز هرزهروی سر چو به هر جای فرو کرد | یک سال زغن ماده و یکسال نر آمد | |||||
ای ملکستانی که ز درگاه تو برخاست | هر مرغ که در عرصهی ملکی به پر آمد | |||||
من بنده کز این پیش نزد زخم درشتی | گردون که نه احوال من او را سپر آمد | |||||
در مدت ده سال که این گوشه و سکنه | در قبهی اسلام مرا مستقر آمد | |||||
هر نور و نظامی که درآمد ز در من | از جود تو آمد نه ز جای دگر آمد | |||||
گردون جگرم داد که احسان نه ز دل کرد | آن تو ز دل بود از آن بیجگر آمد | |||||
صدرا تو خداوند قدیمی نه مرا بس | آنرا که هنرهای من او را سمر آمد | |||||
اقران مرا زر ز طمع بیش تو دادی | زان در تو سخنشان همه چون آب زر آمد | |||||
از خدمت فرخندهی تو باز نگشتند | هرگز که نه تشریف توشان بر اثر آمد | |||||
انعام تو بر اهل هنر گرچه به حدیست | کز شکر تو کام همهشان پر شکر آمد | |||||
نظمی که در احوال من آمد همه وقتی | از فضل تو آمد نه ز فضل و هنر آمد | |||||
جانم که درو نقش هوای تو گرفتست | پایندهتر از نقش حجر بر حجر آمد |