این برگ نمونهخوانی نشده است.
اقبال ز توقیع تو نقشی بنمودش | هرلحظه که بر غرفهی سمع و بصر آمد | |||||
از تو نگزیرد که تو در قالب عالم | جانی و یقین است که جان ناگزر آمد | |||||
تا در مثل آرند که اندر سفر عمر | جان مرکب و دمزاد و جهان رهگذر آمد | |||||
یک دم ز جهان جان تو جز شاد مبادا | کز یک نظرت برگ چنین صد سفر آمد | |||||
مقصود جهان کام تو بادا که برآید | زان کز تو برآمد همه کامی که برآمد |