این برگ نمونهخوانی نشده است.
جامهی جنگ تو یک دور همی گشت که خصم | نطفه را در رحم از جملهی ایتام گرفت | |||||
حرف تیغ تو الفوار کجا کرد قیام | که نه در عرصه الف خفتگی لام گرفت | |||||
بر که بگشاد سنان تو به یک طعنه زبان | که نه در سکنه زبانش همه در کام گرفت | |||||
صبح ملکی که نه در مشرق حزم تو دمید | تا برآمد چو شفق پس روی شام گرفت | |||||
تا جنین کسوت حفط تو نپوشید نخست | کی تقاضای وجع دامن ارحام گرفت | |||||
بس جنین خنصر چپ عقد ایادیت گذاشت | به لب از بهر مکیدن سر ابهام گرفت | |||||
ای عجب داعی احسانت عطا وام نداد | شکر احسانت جهان چون همه در وام گرفت | |||||
هرچه در شاخ هنر باغ سخن طوطی داشت | همه را داعیهی بر تو در دام گرفت | |||||
دست خصمت به سخا زان نشود باز که بخل | دستهاشان به رحم در همه در خام گرفت | |||||
همه زین سوی سراپردهی تایید تواند | هرچه زانسوی فلک لشکر اوهام گرفت | |||||
تا ظفریافتگان منهزمان را گویند | که سرخویش فلانی چه به هنگام گرفت | |||||
عام بادا ظفرت برهمه کس در همه وقت | که ز تیغ تو جهان ایمنی عام گرفت | |||||
خیز و با چشم چو بادام به بستان می خواه | که همه ساحت بستان گل بادام گرفت |
یمدح الملک یوسفشاه
ملک یوسف ای حاتم طی غلامت | ملوک جهان جمله در اهتمامت | |||||
خداوند خاص و خداوند عامی | از آن بندگی میکند خاص و عامت | |||||
جهان کیست پروردهی اصطناعت | فلک چیست دروازهی احتشامت | |||||
نه جز بذل از شهریاری مرادت | نه جز عدل در پادشاهی امامت | |||||
رخ خطبه رخشان ز تعظیم ذکرت | لب سکه خندان ز شادی نامت | |||||
اجل پرتو شعلهای سنانت | ظفر ماهی چشمهای حسامت | |||||
بر اطراف گردون غبار سپاهت | در اوتاد عالم طناب خیامت | |||||
بزن بر در خسروی کوس کسری | که زد بینیازی علم گرد بامت | |||||
زهی فتنه و عافیت را همیشه | قیام و قعود از قعود و قیامت | |||||
سلامت ز گیتی به پیش تو آمد | پگه زان کند بامدادان سلامت | |||||
تو آن ابر دستی که گر هفت دریا | همه قطره گردد نیاید تمامت | |||||
عطا وام ندهی عجب اینکه دایم | جهانیست از شکر در زیر وامت |