این برگ نمونهخوانی نشده است.
گروهی نهند از کرام ملوکت | گروهی نهند از ملوک کرامت | |||||
من آنها ندانم همین دانم و بس | که زیبند اینها و آنها غلامت | |||||
اگر لای توحید واجب نبودی | صلیبش به هم در شکستی کلامت | |||||
منافع رسان در زمین دیر ماند | بس است این یک آیت دلیل دوامت | |||||
چو از تست نفع مقیمان عالم | درو تا مقیمست باشد مقامت | |||||
جهانی تو گویی که هرگز ندارد | جهانآفرین ساعتی بینظامت | |||||
چو در رزم رانی مواکب فزونت | چو در بزم باشی خزاین حطامت | |||||
به فردوس بزم تو کوثر درآمد | برون شد ز در چون درآمد مدامت | |||||
چو از روی معنی بهشتست بزمت | تو می خور چرا، می نباشد حرامت | |||||
فلک ساغر ماه نو پیش دارد | چو ساقی جرع باز ریزد ز جامت | |||||
همی بینم ای آفتاب سلاطین | اگر سوی گردون شود یک پیامت | |||||
که خاتم یمانی شود در یمینت | که گوهر ثریا شود بر ستامت | |||||
تو خورشید گردون ملکی و چترت | که خیره است ازو خرمن مه غمامت | |||||
عجب آنکه نور تو هرگز نپوشد | اگر چند در سایه گیرد مدامت | |||||
نهای منتقم زانکه امکان ندارد | چو خلق عدم علت انتقامت | |||||
کجا شد عنان عناد تو جنبان | که حالی نشد توسن چرخ رامت | |||||
کجا شد رکاب جهاد تو ساکن | که حالی نشد کار ملکی به کامت | |||||
بود هیچ ملکی که صیدت نگردد | چو باشد سخا دانه و عدل دامت | |||||
الا تا که صبح است در طی شامی | مدار جهان باد بر صبح و شامت | |||||
مبادا که یک لالهی فتح روید | نه در سبزهی خنجر سبز فامت | |||||
مبادا که خورشید نصرت برآید | جز از سایهی زردهی تیزکامت |
دادخواهی از سلطان رکنالدین پیروزشاه