این برگ نمونهخوانی نشده است.
روز هیجا که از طرادهی لعل | موکبت شکل لالهزار گرفت | |||||
کارزار از هزاهز سپهت | صورت قهر کردگار گرفت | |||||
از نهیب تو شیر گردون را | آب ناخورده پیشیار گرفت | |||||
فتنه را زارزوی خواب امان | هوس کوک و کوکنار گرفت | |||||
ای به خواری فتاده هر خصمی | کاثر خصمی تو خوار گرفت | |||||
خصم اگر غره شد به مستی ملک | چون دماغش ز می بخار گرفت | |||||
پای در دامن امل بنداشت | دامن ملک پایدار گرفت | |||||
ملک در خواب غفلتش بگذاشت | ملکی چون تو هوشیار گرفت | |||||
خیز و رای صبوح دولت کن | هین که خصمانت را خمار گرفت | |||||
تا در امثال مردمان گویند | دی چو بگذشت حکم پار گرفت | |||||
روزگار تو باد در ملکی | که نه گیتی نه روزگار گرفت |
در مدح سنجر بن ملکشاه سلجوقی گوید
ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت | که جهان زیر نگین ملک آرام گرفت | |||||
خسرو اعظم دارای عجم وراث جم | که ازو رسم جم و ملک عجم نام گرفت | |||||
سایهی یزدان کز تابش خورشید سپهر | دامن بیعت او دامن هر کام گرفت | |||||
آنکه در معرکها ملک به شمشیر ستد | وانکه بر منهزمان راه به انعام گرفت | |||||
لمعهی خنجرش از صبح ظفر شعله کشید | همه میدان فلک خنجر بهرام گرفت | |||||
ساقی همتش از جام کرم جرعه بریخت | آز دستارکشان راه در و بام گرفت | |||||
حرم کعبهی ملکش چو بنا کرد قضا | شیر لبیک زد آهوبره احرام گرفت | |||||
داغ فرمانش چو تفسیده شد آرایش تن | نسخهی اول ازو شانهی ایام گرفت | |||||
نامش از سکه چو بر آینهی چرخ افتاد | حرف حرفش همه در چهرهی اجرام گرفت | |||||
برق در خاره نهان گشت جز آن چاره ندید | چون به کف تیغ زراندود و لب جام گرفت | |||||
کورهی دوزخ مرگ آتش از آن تیغ ستد | کوزهی جنت جان مایه از آن جام گرفت | |||||
ای سکندر اثری کانچه سکندر بگشاد | کارفرمای نفاذت بدو پیغام گرفت | |||||
هرچه ناکردهی عزم تو، قضا فسخ شمرد | هرچه ناپختهی حزم تو، قدر خام گرفت | |||||
بارهی عدل تو یک لایه همی شد که جهان | گرگ را در رمه از جملهی اغنام گرفت |