این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۸
ابر آمد و باز بر سَرِ سبزه گریست | بی باده گُلرنگ نمیباید زیست | |||||
این سبزه که امروز تماشاگه ماست | تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست |
۹
اکنون که گُلِ سعادتت پُربار است | دست تو ز جام می چرا بیکار است | |||||
می خور که زمانه دشمنی غدّار است | در یافتن روز چنین دشوار است |
۱۰
امروز تُرا دسترسِ فردا نیست | و اندیشهٔ فردات بجز سودا نیست | |||||
ضایع مکن ایندم اَر دِلَت شیدا نیست | کاین باقی عمر را بها پیدا نیست |
۱۱
ای آمده از عالم روحانی تفت | حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت | |||||
مِی خور چو ندانی از کجا آمدهٔ | خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت |
۷۳