برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۲۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

از آبنوس دری اندر و فراشته بود بجای آهن سیمین همه بش۱و مسمار شکوفه همچو شکاف۲است و میغ دیبا باف مه و خورست همانا بباغ در صراف نباشد بس عجب از بختم ارعود شود دردست من مانند خنجک۳ بساکسا که ندیم حریره وبره است و بس کسست که سیری نیابد از ملکی۴ چون بر آهنجیدن۵تیغش بدید در تن شیر ژیان شد زهره آب در پژوهیدن۶اسرار علوم شوی از کاهلی آخر محروم دلیری که ترسد ز پیکار شیر زنـ زاج۷خوانش مخوانش دلیر ببزم اندرون ابر بخشیده بود برزم اندرون شیر غرنده بود هشیار و دلیر و سخت کوشست پرخاشخرست و جان فروشست ببینیش اگر گاه زر کاشتن۸ نبینی ز دولت دگر کاشتن۹ روز کجی‌های درون صاف باش راست گرای ره انصاف باش دل ناداشت۱۰پر ز خون باشد ساغر عیش او نگون باشد در نکوهیدن کسان دارد صد زبان و بعیب خویش اخرس۱۱ ازین نوزده بیت که از اشعار ابو لمؤید مانده است ابیات ۱3 (1)بش آن چیزیست که درین زمان چفت گویند

(۲)شکاف ابریشم بر کلافه زده باشد

(۳)خاری باشد که بتازی «شیخ» خوانند

(۴)ملک دانه‌ای باشد مانند ماش و عدس

(۵)آهنجیدن بمعنی کشیدن و آختن باشد

(۶)پژوهیدن بمعنی جستجو کردنست

(۷)زاج بمعنی زن نوزائیده است تا هفت روز

(۸)کاشتن اول بمعنی زراعت کردن

(۹)کاشتن دوم بمعنی بازگشتن باشد

(۱۰)تا داشت بمعنی مقلس و بی‌چیز باشد

(۱۱)اخرس بمعنی گنک باشدBBB

شرق» اسفند ۱۳۰۹ - شماره ۳ (صفحه ۱۳۶)