برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۲۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

ازینجا مسلم می‌شود که ابو المؤید پیش از بختیاری و پیش از فردوسی قصه یوسف و زلیخا را نظم کرده‌است.

از شعر فارسی اب المؤید این دو بیت را در تذکره‌ها ثبت کرده‌اند:

انگشت را ز خون دل من زند خضاب کفی کزو بلای تن و جان هر کسست عناب و سیم اگر نبودمان روا بود عناب بر سبیکه۱سیمین او بسست گذشته ازین دو بیت در فرهنگهای ارسی تا جائی که تاکنون فراهم شده است هفده بیت او را بشاهد معانی لغات ضبط کرده‌اند و برای اینکه آن اشعار جائی‌گرد آید درین اوراق ثبت افتاد:

صفرای مرا سود ندارد نلکا۲ دردسر من کجا شناسد علکا۳ سوگند خورم بهرچه هستم ملکا کز عشق تو بگراخته‌ام چون کلکا۴ میغ۵مانندهء پنبه است همی بازنداف۶ هست سدکیس۷درونه۸که درو پنبه زنند ملول مردم کالوس۹و بی‌محل باشد مکن نگارا این خو و طبع را بگذار (۱)پارهء نقره گداخته و جز آن باشد

(۲)نلک آلوی کوهی باشد

(۳)علک هر صمغی را گویند که بتوان خائید

(۴)کلک بمعنی آتشدان گلین و سفالین باشد

(۵)میغ بمعنی ابرست.

(۶)معنی ونداف معلوم نش‌و چون ژند را بمعنی آتش زنه ضبط کرده‌اند دید ژنداف هم ترکیبی ازین کلمه باشد چنانکه معنی شعر حکم می‌کند

(۷)سدکیس بمعنی حلاجی و نزح باشد

(۸)دوره کمان سلاجی باشد

(۹)کالوس بمعنی ابله باشدBBB

شرق» اسفند ۱۳۰۹ - شماره ۳ (صفحه ۱۳۵)